یون فوسه، نویسنده شصت وچهارساله نروژی که برنده نوبل ادبیات ۲۰۲۳ شد، در دوازده یا سیزده سالگی نخستین متنش را که گویا ترانهای بوده، نوشته است. اما چند سال پیش از آغاز اولین تلاشها برای نوشتن، واقعهای حیاتی را از سر گذراند که به اعتقاد خودش سبب خلق او به عنوان هنرمند شد. او در هفت سالگی بر اثر تصادف تا آستانه مرگ رفت. در گفت وگویی که سال گذشته با نیویورک تایمز داشته -که گزیدهای از آن در ادامه میآید- علاوه بر صحبتهایی که درباره آثارش میشود، میگوید ادبیات به همان اندازه که درباره زندگی است، درباره مرگ هم هست و راهی است برای یادگیری مردن.
من با چندین نویسنده مصاحبه کرده ام که ادعا میکنند دلیل نوشتنشان این است که نمیتوانند صحبت کنند.
بله، برای من کمی این طور است. مردی [..]به نقل از ویتگنشتاین میگوید: باید از کنار چیزی که نمیتوانیم درباره اش صحبت کنیم، با سکوت بگذریم. این عبارت معروف ژاک دریدا را میدانید: «آنچه را که نمیتوانی بگویی، باید بنویسی.» این به طرز فکر من نزدیکتر است.
دریدا در مقالات اولیه شما در [کتاب]«فرشتهای در صحنه قدم میزند» حضور پررنگی دارد. میتوان الگوهای فکری او را در بسیاری از نمایشنامهها و رمانهای شما حس کرد، به ویژه درباره بازی گفتار و سکوت.
[..]سؤال اصلی برای دریدا برعکس [هایدگر]این بود: چه چیزی سبب تفاوت موجودات است؟ و من فکر کردم که عمل نوشتن چیزی بسیار عجیب است. مثل حرف زدن نیست، چیزی متفاوت است، بسیار متفاوت؛ و این به من نوعی ارتباط البته با دریدا و مفهوم نویسندگی او داد.
خیلی زیبا از دوران کودکی مینویسی. آیا دوران کودکی دورانی خالی از تناقض از بی گناهی است؟
باید در باره اش حرف بزنم، زیرا برای من چیزی بسیار بنیادی است: در هفت سالگی به خاطر تصادف در آستانه مرگ بودم. بعد، از آنجا [به دوردست اشاره میکند]توانستم خودم را ببینم که اینجا نشسته ام -خودم را این طور دیدم؛ و همه چیز آرام بود، به خانهها نگاه کردم، [..]همه چیز درخشان و بسیار آرام بود، حالتی بسیار شاد، مانند ابری از ذرات نور. این تجربه مهمترین تجربه دوران کودکی من است؛ و برای من به عنوان یک انسان بسیار شکل دهنده بوده است، چه از لحاظ خوب و چه از لحاظ بد. فکر میکنم مرا به عنوان یک هنرمند خلق کرد.
من اول همه رمان هایت را خواندم و بعد همه نمایشنامه هایت را. آنچه در نمایشنامه هایت برای من جالب است، این است که اغلب فشردهترین و دردناکترین تصاویر حسادت را نشان میدهند. این موضوع در رمان هایت بسیار کم رنگتر است یا دست کم، تا حد زیادی به پس زمینه منتقل شده است.
بهترین موضوع برای نمایشنامه حسادت است. این به دوران باستان برمی گردد: فقط دو نفر را روی صحنه بگذارید و بعد بگذارید که نفر سوم وارد شود. سپس شما به یک باره درام دارید. میتوان حتی بین دو نفر درام ساخت، همان کاری که من در برخی نمایشنامه هایم مانند «مادر و کودک» انجام میدهم.
به نظر من چنین آمد که شخصیتهای نمایشنامههای شما بیشتر به عنوان حالتهایی از بودن در جهان است که برای هر کسی قابل سکونت است.
درست است. زیرا برای تبدیل آن به یک نمایشنامه واقعی، بازیگر باید آن شخصیت را از آنِ خودش کند؛ و یک کارگردان باید آن را به شیوه خود تجسم کند. این کاری نیست که من در نوشته هایم انجام دهم. من به عنوان یک نویسنده به شدت احساس میکنم که آدم تئاتر نیستم. از این نظر شکل هنری من نیست. به همین دلیل، انتشار نمایشنامه هایم برایم بسیار مهم بود.
شنیده ام که الان در حال ترجمه هستید، درحالی که بین رمانها هستید. کاش رمان نویسان بیشتری به عنوان مترجم کار میکردند.
من خیلی دوست دارم ترجمه کنم. به نوعی مانند خواندن است، اما خواندنی بسیار عمیق.
آیا به مرگ میاندیشید؟
نه. من فکر میکنم هرچه پیرتر و به آن نزدیکتر میشوید، کمتر درباره اش فکر میکنید. فکر میکنم این سیسرو بود که گفت فلسفه راهی برای یادگیری مردن است؛ و من فکر میکنم ادبیات نیز راهی برای یادگیری مردن است. به همان اندازه که درباره زندگی است، درباره مرگ هم هست. حدس میزنم این باید مربوط باشد به عظمت ادبیات و هنر. هنر زمانی زنده است که آن را خلق میکنید و خواننده است که میتواند آن را دوباره زنده کند. اما [ادبیات یا کتاب]به عنوان یک شیء مرده است.
شهرآرا نیوز