- فیلم و سینما

«بهارنامک»؛ آمیزه‌ی دلپسندی از هنر نمایش و پایکوبی و دست‌افشانی

فرصت تازه یی پیش آمد تا به اتفاق دوستان سینمایی گروه سینما گفت وگو در تالار حافظ به تماشای نمایش «بهارنامک» به کارگردانی گووان مهر اسماعیل‌پور بنشینیم. نویسنده و کارگردانی که اجرای نمایش هایی چون: «نمایش بازیچگان» (۱۳۹۳) و «پایمردان دیو» (۱۴۰۲)  و ترجمه و نمایش خوانی اثر معروف شکسپیر (تاجر ونیزی – ۱۳۹۹)  را درکارنامه‌ی خود دارد و در طراحی صحنه و حتی بازیگری نیز تجربه دارد.

به نظر می رسد که همواره باید به نمایشنامه نویسانی که فراتر از متن های معمول در گفت وگو نویسی متناسب با زمان و زبان آدم های نمایش، از زبان درست و سنجیده یی استفاده می کنند، نگاهی قدرشناسانه داشت. نخستین امتیاز نمایش کارنامک برای نگارنده ی این نوشتار که به ظرافت های زبانی و رعایت سبک و لحن گفت وگو نویسی در نمایشنامه یا فیلمنامه اهمیت می دهد، رویکرد درست نویسنده ی نمایش در استفاده از زبانی تبارمند و ریشه دار با توجه به توانمندی های بسیار گسترده ی زبان پارسی است. هرچند، برای بسیاری از مخاطبان جوان امروزی که شوربختانه با گنجینه های ادب پارسی و با گذشته ی تاریخی این مرز و بوم بیگانه مانده اند، درک معنای درست ساده ترین واژه ها نیز شاید چندان آسان نباشد. برای نمونه وقتی خلیفه با تندخویی فریاد می زند: «خَبه!» نباید انتظار داشت که همه ی مخاطبان جوان بدانند که خبه شکل دگرگون شده ی خفه است.  با این همه، نمایشنامه نویسی که بخواهد به رعایت فضای زمانه و زبان شخصیت های نمایش خود وفادار بماند، نباید بر پایه ی دانش و توانش زبانی این گروه از مخاطبان خود گفت و گو نویسی کند.

نمایش «بهارنامک» که از آغاز تا پایان با ترکیبی از موسیقی  و آواز و اجرای آدم های نمایش  در صحنه، تلفیق دلپسندی پدیدآورده است تا از بار یکنواختی تک گویی ها یا گفت گوهای شخصیت های نمایش کاسته شود، در یک نگاه کلی کاری نوآورانه تلقی می شود که با تمرکز بر پیشینه ی تاریخی ایران که در سده های گذشته بارها و بارها مورد تاخت و تاز و هجوم بیگانگان قرار گرفته است، می کوشد تا  از طریق تمثیل و برخی تداعی سازی ها، به شرایط امروزمان نیز نگاهی گذرا داشته باشد. از نگاه مضمون شناسی، درونمایه ی چنین اثری، فارغ از این که مهاجمان تاریخی این سرزمین از دیروز تا امروز؛ عرب باشند یا ترک و مغول و غربی و شرقی، درست مثل استثمارگران سده های ۱۵ تا ۱۹ میلادی، به ظاهر قصد ترویج و توسعه ی بهداشت و رفاه جوامع عقب مانده یا توسعه نیافته را به رخ می کشیدند، درحالی که هدف اصلی و واقعی آنان دسترسی به منابع ارزشمند نفتی، معدنی و طبیعی مستعمره هایشان بوده است. تناسب عمده ی صد البته تلویحی درونمایه ی این نمایش به شرایط روزگاری که درآن زیست می کنیم  بر ضرورت تقویت انسجام ملی و حفظ اتحاد و همبستگی در برابر هرگونه تجاوز به سرزمین مان، یکی دیگر از ارزش های مضمونی چنین نمایشی است. نمایش «بهارنامک» می کوشد تا با نگاهی گذرا با تمرکز بر یک برهه ی کوتاه از تاریخ این کهن بوم وبر، به حضور خلفای عباسی در ایران تا مقطع حمله و استیلای مغولان بر بخش های عمده یی از ایران، سخن به میان آوَرد و به گوشه هایی از ستمگری های خلیفه یی که بر جان و مال و ناموس این سرزمین چنگ انداخته و غرق در خوش گذرانی بوده است ، اشاره کند. گرچه به گونه ی مستقیم از آخرین خلیفه ی عباسی در ایران نامی برده نمی شود، اما به گواهی تاریخ، می دانیم که سی و هشتمین آخرین خلیفه عباسی که بر ایران حکومت می‌کرد و با حمله ی مغولان از بین رفت، المُستَعصم بالله بود که در سال ۶۵۶ هجری قمری (۱۲۵۸ میلادی) به دست هلاکوخان مغول کشته شد. همان  خلیفه یی که  حتی باشنیدن نام فردوسی توسی و خراسان و توس نیز برمی آشوبد و خشمگین می شود.  چرا که فردوسی در شاهنامه ی خود پیام همدلی و همبستگی می دهد ومروّج روحیه ی پهلوانی، جوانمردی، نیک اندیشی و دشمن ستیزی است. در صحنه یی که خلیفه میل خوشگذرانی شبانه دارد تا تلخی های دیدار خواجه نصیر الدین توسی و شنیدن سخنان گزنده ی او  را به فراموشی بسپارد، وزیراعظمی که برایش خدمت کردن به خلیفه با خان مغول تازه از راه رسیده تفاوتی ندارد، ایراندخت را که به تازگی اسیر شده – در حالی که جوان خوش سیمایی از خیل عیاران نیز با دختر همراه شده است-   به نزد او می آورد. جوانی از تبار عیاران سیستانی که پیشینه ی تاریخیِ  پیدایش آنان را باید در ایران پیش از اسلام جُست وجو کرد. جوانمردانی که با وفاداری به آیین عیاری ، ایثار، فداکاری، یاری ستمدیدگان را پیشه ی خود ساخته بودند. ناکامی خلیفه در دست درازی به بهار ایراندخت دلاور، همزمان با ورود خان مغول، تلخکامی بیش تری را برای خلیفه به همراه دارد. فرجام تلخ خلیفه که به بهانه ی ترویج باورهای دینی بر این سرزمین سلطه یافته است، یک حقیقت تلخ تر را نیز به رخ مان می کشد، این که او پیام آوری است که به اصلی ترین سرچشمه های سعادت بخش بشری یعنی پیامبر و جانشینان وی نیز باورچندانی ندارد!

تهیه ی چنین نمایش هایی، در شرایطی که هنرهای نمایشی- به ویژه هنر تئاتر- از کم ترین پشتیبانی های مادی و معنوی بی بهره مانده است، جای قدردانی فراوان دارد. به همین روی در کنارنویسنده و کارگردان این نمایش باید از سامان خلیلیان به عنوان تهیه کننده نیز قدردانی کرد. بازیگران نمایش : مهرداد ضیایی، گیلدا حمیدی، کرامت رودساز و….. همگی بازی های قابل قبولی داشته اند، اما نباید از تلاش چشمگیر مهرداد ضیایی (در نقش خلیفه) با تک گویی های نفسگیری که داشته به سادگی گذشت. اگرچه حجم تک گویی ها و گفت و گوی به راستی سنگین او با ساختار زبانی درست در لحظه هایی از نمایش که پشت به تماشاگران به عمقِ صحنه می رود ، شنیدنِ درستِ برخی از واژه هایی که بر زبان می آورد، کمی دشوار می شود. از بیان رسا و بازی خوب گیلدا حمیدی ( در نقش بهار) نیز نمی توان به سادگی گذشت.  هرچند که به گمان من ، از کنار بازی وزیر اعظم ( کرامت رودساز) و جوان عیّار پشتیبان بهار (حسین عارف) و حرکات موزون رقصندگانی که همچون بالرین های حرفه یی، بی وقفه در صحنه ی نمایش در پیچ و تاب بوده اند  و سماع صوفیانه یی داشته اند که گویی در خلسه یی جادویی فرو رفته بودند ،نیز نمی توان به سادگی گذشت. موسیقی و آواز در نمایش بهارنامک  نقش عناصر  فاصله گذاری را برعهده دارند و کار آهنگسازی فرید حامدی با خوانندگی حسن‌مهدی اعتباری در فضای نمایش تنفسگاه مناسبی پدید آورده است.

صد البته، به دلیل سال های سال تمرکز کار نمایش پردازان و کارگردان های ایرانی بر نمایشنامه های ترجمه شده ی خارجی- که به جای خود کار ارزنده یی هم بوده است – اما به دلیل کم توجهی به نمایشنامه های مبتنی بر ادبیات پُربار ایران، متاسفانه ذایقه ی بسیاری از مخاطبان تئاتر با نمایش هایی که در شکل و محتوا ، رنگ وبویی شاعرانه – عاشقانه و ایرانی و بومی داشته باشند، بیگانه مانده است .

عزیزالله حاجی مشهدی

سینما سینما