جزیره قشم سرزمین آب و آفتاب آثار اعجاب انگیز و جاذبه های طبیعی زیادی را در خود جای داده است که این شاهکارهای شگفت انگیز و تاثیر گذار از معماری طبیعت اوج نوازندگی ساز سکوت و تنهایی در بستری از شکوه اکوموزه طبیعی این جزیره در کنار آب های فیروزه ای خلیج فارس هستند.
اکوموزه که نام آن و هدف آن ریشه در اکولوژی (بوم شناسی) دارد (در زبان یونانی ایکوس به معنای بوم یا زیستگاه) موزه ای است که در برنامه خود محیطی را می گنجاند که انسان در آن زندگی می کند و همچنین ارایه روابطی را در نظر دارد که انسان با پیرامون خود برقرار می کند و دریچه ای نیز به سوی آینده آن می گشاید.
کلمه «پیرامون» می تواند هم شامل محیط طبیعی و هم محیط اجتماعی باشد و از آنجا که هدف اصلی اکو موزه، در درجه اول انسان و میراث فرهنگی و طبیعی اوست، با موزه بوم شناسی کاملا متفاوت است.
اکو موزه های طبیعی به اکو موزه هایی می گویند که کاملا طبیعی بوده و بدون دخالت انسان به وجود آمده باشند، عوامل به وجود آورنده آن می تواند باد، باران، زلزله، فرسایش و به طور کلی قوانین حاکم بر آفرینش خداوند باشد.
اکوموزه های طبیعی در برگیرنده اهداف مهمی از جمله علمی، فرهنگی، اقتصادی، پزشکی و نظایر آن هستند و انسان با قرار گرفتن در این اکو موزه ها به حالتی دست پیدا می کند که در کمتر جایی امکان حس و تجربه آن وجود دارد.
در کشور ایران که به لحاظ جاذبه های طبیعی بدون شک بین ۱۰ کشور اول دنیا قرار دارد پدیده های طبیعی و بکری وجود دارد که می توان با کمی مطالعه و فرصت هر یک از آنها را به یکی و شاید هم به زیباترین و در عین حال مهیج ترین اکوموزه های دنیا تبدیل کرد. یکی از این مناطق جزیره ای بزرگ، فوق العاده جذاب، مهیج و در عین حال اسرار آمیز به نام قشم است.
این جزیره، آثار اعجاب انگیز و جاذبه های طبیعی زیادی را در دل خود جای داده، که حتی برشمردن نام آنها نیز فهرستی طولانی را تشکیل می دهد.
دره معروف ستاره ها، تنگه چاکوه، جنگل دریایی حرا، درخت انجیر معابد، جزایر مرجانی، غار عظیم نمک، آکواریوم های طبیعی، چشمه های آب معدنی، سواحل متنوع، لاک پشت های عظیم دریایی نزدیک به ۱۰۰ گونه پرنده، طاقدیس ها، تندیس ها و احجام طبیعی، جزایر کوچک و بزرگ اقماری و نظایر آن بخشی از آثار اعجاب انگیز جزیره قشم سرزمین عجایب هفتگانه هستند.
دره ستاره ها (به زبان محلی دره استاره کفته)
در این دره – در مجاورت روستای برکه خلف – بر اثر فعل و انفعالات طبیعی، نمادها و تندیس های دیدنی پدید آمده که انسان با ورود به دره و سکوت اسرار آمیزی که بر آن حاکم است چنان منقلب می شود و به فکر فرو می رود که احساس می کند شاید میلیون ها سال به عقب بازگشته و یا نخستین انسانی است که قدم به آنجا نهاده است.
با تماشای تندیس های طبیعی در شکل ها و اندازه های مختلف انسان بدون شک از هر دیاری که آمده و به هر آیین و مسلکی وابسته باشد در برابر قدرت خدای خود سر تعظیم فرود می آورد.
دیدن یک بار این منطقه بکر آدمی را به حالت خلسه فرو می برد و چنان حسی از رهایی دست می دهد که شاید آرزو کند به خواب فرو می رود.
آری قدرت ایزد منان و چنین شاهکاری اعجاب انگیز و تاثیر گذار از معماری طبیعت و اوج نوازندگی ساز سکوت و تنها و تداعی سمفونی سنگین سکوت در میلیون سال قبل چنین است.
دره ستاره ها با قدمتی بیش از دو میلیون سال به عنوان یکی از ژئوسایت های اصلی ژئوپارک جهانی قشم از جاذبه های اسرار آمیز طبیعی سرزمین عجایب هفت گانه و معجزه هنرنمایی باد و خاک در نگین خلیج فارس به حساب می آید.
تنگه چاهکوه
این یک اثر طبیعی به راستی شگفت آور است که اساسا به تعریف و توصیف در نمی آید و حتما باید آن را از نزدیک دید و در مرکز تنگه قرار گرفت تا کم یا بیش به درک و دریافتی درست از آن رسید.
بدون شک هیچ زبان و قلمی را یارای تعریف از دره چاهکوه نیست، هرکس خود باید این منطقه را ببیند تا به باور برسد.
منطقه ای کاملا طبیعی و بکر که شاید هزاران معمار، سنگ تراش، نقاش، هنرمند و نظایر آن از خلق آن عاجز بمانند. سطوح کوه به قدری زیبا و منظم تراشیده که هوش و حواس از انسان می رباید. این مکان نیز مانند دره ستاره ها از عظمت خاص و خارق العاده ای برخوردار است.
سکوت بسیار سنگینی که بر آن حاکم است چنان حسی به آدمی می بخشد که گفتی ورود به این منطقه یعنی بازگشت یعنی دیدن و حس کردن زمین در دوران گذشته و زیبایی اصیل تنگه چنان است که قدرت حرکت از بینده م یگیرد او را بر جای میخکوب می سازد تا بتواند لذت آنچه را که نظاره می کند به کمال حس کند.
این است عظمت آفرینش و قدرت خدای بزرگ، شاید بهترین واژه و صفت برای تعبیر و تفسیر خصوصیت دو اثر که نام برده شد عبارت سکوت در بستر شکوه باشد.
موسیقی بر جان دره و تنگه می ریزد
چشم می لغزد و زبان در قاب سکوت وامانده است و تو آغاز کن سرزمینی بی ابتدا را. خاک هنوز تنهاست، دریا هنوز پذیرنده و جزیره هنوز همان جزیره است.
پیش بیا و از هجوم نفس های تبدار جزیره و آغوش مرطوبش آرام بگیر. اینجا آرامش و آسودگی به هم خورده اند. کوه ها در تلاطم و سررفتگی است و برون فکنی های زمین در تمامیت خود، امواج سنگ در خیزش ابدی جان باخته اند. خاک و سنگ و جزیره بیش از این دریا دیده اند!
پیش بیا، آفتاب بیدار است! اینجا جهان جور دیگری است، اینجا جهان دیگری است! اینجا بر سینه خشک و بستر کویر نشانی است، نشانی از سال های دور، نشانی از پنجه طبیعت و جادوی هستی، نشانی از ۲ شکاف، از ۲ شیار عظیم، که در عبوری معجزه وار، صلیب لاجوردین آسمان پیدا می شود و بر گستره عطش چون نشان افتخار هستی، می درخشد!
اینجا انگار مرکز تلاطم است و گرداب های دیرین از عارضه برخورد. سنگ ها تراشیده و سینه ها از بیابان چاک داده اند!
شکاف فیروزه بر فراز دره، شکوه یگانه ای را سبب گشته است. اینجا خیال بال می گیرد و تجسم سُر می خورد. سایه ها بی صبرانه می دوند و نور، جسورانه می خزد و باد اگر بوزد. نمی دانی بوی خاک است در مشام، یا سنگ یا دریا! مشام گیج می خورد.
پیش تر که بیایی. گذرگاه ادوار بر آستانه دره پیدا می شود. اینجا هجوم حجم است. حجم های ملتهب، از هر سو و حتی از کف پاها، نزدیک می شوند. صخره ها چونان صدف هایی آرمیده بر خاک ردپای سالیان رفته شکست های فرساینده زمین اند!
پیکره ها و جمجمه های جانداران اساطیر انباشته اند تا مقبره گذشته گشود شود. مهره های منظم فقرات پیداست، سنگ ها از جنس استخوانند، بزرگ و تهی و حفره چشم های خالی یک جمجمه متروک با تو در سخن است، اعتماد کن!
راست می گوید. از آه ها و شادی ها، از نفس های فروخورده زمین که سال هاست در بازدمش به انتظار بوده است، از جانداران هزاران ساله مدفون شده که از بطن سنگ بیرون جهیده، چون نفس، داغ و بر افروخته، تا قصه های کهن را از دورها بازگو کند.
دره زنده است، تنگه زنده است، سنگ زنده است، آسمان و زمین هم زنده اند. آنقدر جان دارند که به زنده بودن خود تردید می کنم، سنگ زاده می شود، قد می کشد و پوست می انداز و در سکوت دره خواب می بیند.
اینجا سکوت تا سطح کمال و صدا در عمق معناست. هنگامی که حشرات لجوج پر می زنند، باد اما سکوت را اره می کند گرد صدا بر چشمان مبهوت می پراکند و از جنبش ردای پر چینش خواب سنگ می پرد.
باد جنبده از وزش می ماند. دره او را به بازی می گیرد. باد بی قرار چون کودکی با چشمان بسته، در جستجوی همبازیش به هر سو می دود، به هر کجا که گمان می برد می وزد. خنده سنگ بی تابش می کند و گرفتار باز می گردد.
سال هاست که نیشگون های دزدانه باد بر پیکره سنگ پیداست! نمایش برپاست و نور و سایه غوغا می آفرینند، چنان که گویی سالیان پیش شهری یا قصرهای شکوهمند و دالان های عظیم، حفره ها و اتاق های بی شمار، ماوای پریان اقیانوس بوده است و صدای هوش ربای پریان هنوز در حفره ها و دالان های دره محبوس است.
آفتاب می تابد و کویر از تکه های طلایی رنگ اش که اشباع می شود و تن سپردگی های بسیار به آفتاب، از خاطر سنگ نقش امواج نبرده است!
می شنوی! پچ پچه ها و زمزمه ها، نگاه سنگ ها، چون همسایگان پرگویی بر آستان منازل که شاهد عبور بیگانه ای از گذرگاه اند ثابت می ماند و چون در گذری! پچ پچه ها دوباره درهم می رود.
پیوستگی سنگ در سنگ شگرف است، اما انزوای نخل اینجا به دانه گمشده تسبیح می ماند. آفتاب اینجا مجال سبزه نمی دهد، اما گیاه فرصت جو، بی گاه به سایه پناه روییده! تا مباد که دلتنگ نخلستان باشی.
شگفتا! تنش به زردای دره و پرش به آبی آسمان گرفت و پرنده سبز اتفاق افتاد. پرنده پریشان نیست، بی سامان است اما گمراه نیست، تشنه است. در این دیار، باران خاطره است و سخاوت خاک، یاد باران را در دل تازه دارد.
پیش بیا و بنوش از چهار چاه که روزگارانی بسیار هم نشین رودهای متروک و آبریزهای دشت های همسایه و باران های هم دیار بوده است.
کبوتر چاهی در تمام نامش، آسوده و در معصومیت آب رقیق است. کبک آمده است تا حیات را بنوشد، تیهو آمده تا پرنده باشد. بلبل خرما آمده است تا شاهدی باشد بر زندگی! و آدمی آمده است تا واشکافد، سرمایه مدفون خاک را که صدای آسوده مرا دریاب، مرا که بارانیم و او می رود و می شکافد تا آسمان بکارد و باران برویاند.
چشمان تشنه، درعطش چاه، در نگاه زلال آن گره می خورد، از همان گره که دلوهای تشنه را به درون می کشد، از همان گره، که از ریسمان زبر بر دستان زبر سُر می خورد، از همان گره که بر زلفان دخترکان آب بر حلقه های چاه و از همان گره که از آب روان بر پیچش گل بوته های بوستان جامه هاشان و از همان گره که از نگاه ما به این دیار خورده است!
پاهای خشک و خسته آب را خوب می فهمد دختر آب. چکه چکه های آب را بر مرد و فرزندانش ارمغان می برد و تبرک رسالت میراب، بر اوست که می رود این چنین روان، این چنین سخت، چون آب.
چاه های خلوت به ازدحام دره می انجامد و ازدحام دره به زندگی، به صدای شیدای خاک و شیفتگی باران. می بینی هنوز چشم چاه از نگاه آسمان تر است. باد می وزد و عبور آرام از مویرگ های دره، جنبش زندگی است، تپش جان است که از چهار شکاف به قلب دره می رسد.
ترانه باد، ترانه کویر، ترانه دریا و ترانه چاه های خلوت، در گذشته مدفون زمین. ترانه سبوهای تشنه، ترانه کام ها و آه ها، ترانه عشق های کوچیده سینه به سینه باران!
تار تنیده عنکبوتان ترانه او را همراه است، آوازی از دره رها شده با خویش، این گذرگاه، این شیار، که به گذرگاه معجزه موسی و این دره و این دیار به انجماد شکافته نیل می ماند، که سایه قومی از آن در گذر است.
اگر نیایش می آید تو را حیرت نیست! نیک بنگری، معبدیست، با دالان ها و محراب های بسیار و آبی گشایشگر، تا به نماز در آیی!
کبکی پرید و موسیقی بر جان دره و تنگه ریخت، لحظه های سرخ می بارد و آسمان به دیدن خواب های خورشید رفته، به انتظار طلوع دیگری است. شاید از خودنمایی خورشید است یا مهربانی آفتاب که آسمان غرق شرمی سرخ، می شود. اما خاک هنوز تنهاست. دریا هنوز، پذیرنده و جزیره همان جزیره است.
ایرنا