یکی از ویژگیهای خاص سینمای ایران، ژانر دفاع مقدس است. ما به ژانر جنگی معنا دادیم. سینمای جنگی در دنیا اغلب به نمایش نبردها، قهرمانسازیهای فردی یا تأکید بر جنایات و فجایع انسانی میپردازد، اما سینمای دفاع مقدس ایران علاوه بر این مؤلفهها، حامل ایدئولوژی، فرهنگ ایثار و شهادت و پیوند مردم با نیروهای نظامی است.
پارسال که آسمان غرب را دیدم، دلم خیلی گرفت. در آسمان غرب، معناگرایی جایش را به تکنیک داده بود. تلاش برای گریمهای واقعی که به نظرم با معمای شاه آغاز شد و بهسرعت پای ثابت تمام فیلمهای پرتره شد، در آسمان غرب هم حس میشد. اما آنچه جدیدتر بود و در جشنواره فجر ۴۲ خیلی خودنمایی میکرد، این بود که ژانر دفاع مقدس ما جایش را به ژانر جنگی داده بود. صحنههای جنگی واقعی، تکنیکهای درست، جلوههای ویژهای که لحظهای تو را از سالن سینما پرت میکرد به میدان جنگ، و انگار کمکارترین و مغفولترین بخش فیلم، علیاکبر شیرودی بود.
در این میان، یک نکته مهم در سینمای دفاع مقدس، پرداختن به نقش نیروهای مختلف در جنگ است. در طول جنگ تحمیلی، سپاه و ارتش دو بال اساسی دفاعی کشور بودند، اما تفاوت ساختاری و پیشینۀ این دو نهاد باعث شد که در برخی روایتها، یکی بر دیگری ارجحیت یابد. اما سینمای دفاع مقدس باید بتواند میان این نیروها پیوندی معنادار ایجاد کند و واقعیت را بیطرفانه و منصفانه به تصویر بکشد. فیلمهایی که به یکی از این دو نهاد بیدلیل ضربه میزنند یا آن را تحریف میکنند، از هدف استراتژیک خود منحرف شده و به جای تحکیم همبستگی ملی، باعث تفرقه میشوند.
پارسال انگار تمام فیلمهای جنگی، چشم و همچشمیِ تکنیکها بود. آنطور تصور کردم که این پیشرفت در فیلمسازی مثل خریدن یک وسیله تازهمدشده است؛ مثل پارچ سوتداری که دهه ۸۰ هر کسی یکی در خانه داشت و این روزها در خانه هیچکس نیست، چون حقیقتاً ابزار مناسبی برای آب ریختن در لیوان نبود. کند بود، حوصلهسربر بود و صدای سوت بامزهاش خیلی زود رنگ باخت.
امسال که صیاد را دیدم، امیدم ناامید شد. حس کردم یک جماعت چندصدنفره در صفی تشنه، در انتظار آباند و سقایی قصد کرده آرامآرام با پارچ سوتدار آب بریزد و از صدای سوت لذت ببرد. صیاد انگار تمام توانش را صرف این کرده بود که گریمها خوب باشند، که گریمها شبیه باشند. تلاش برای تغییر صدا با هوش مصنوعی، دیالوگها را مصنوعی کرده بود. اصرار زیاد برای گریمهای مشابه، موجب اغراق شده بود و گاهی خیلی به چشم میخورد؛ و متأسفانه باید بگویم که صیاد در این چشم و همچشمی هم پیروز نبود.
در این بین، الحق یکی دو تا بازی خوب به چشم میخورد. بعضی گریمها درست و مسحورکننده بود و بعضی غیرواقعی. شخصیتپردازیهای فیلم به قدری ضعیف بود که هنوز نمیدانم یکی دو تا از شخصیتها چه رنگی بودند. یا مثلاً اگر قرار بود بیهیچ چالشی و یکهو، یک شخصیت سفید شود، چرا ذهن مخاطب درگیر تیرگیهایش شد؟
در این فیلم یکی از مأموریتهای مهم صیاد، ایجاد پیوند بین سپاه و ارتش تصویر شده بود؛ با این نگاه که این دو نهاد هرچند در مسیر واحدی قدم برمیداشتند، اما تفاوتهای ماهیتیشان گاه باعث برخی تنشها میشد. صیاد شیرازی با شناخت عمیق از نیروهای مسلح، تلاش داشت سپاه و ارتش را در راستای یک هدف مشترک هدایت کند. اما سؤال اینجاست که آیا فیلم توانسته این رسالت را به خوبی به تصویر بکشد یا نه؟ آیا توانسته همزمان که نقش ارتش را برجسته میکند، از جایگاه سپاه نیز به درستی دفاع کند؟ یا اینکه با تأکید بر یکی، دیگری را تضعیف کرده است؟ متأسفانه فیلمهایی که یکی از این دو نیرو را نادیده میگیرند، به نوعی از هدف اصلی خود که نمایش همبستگی ملی است، فاصله میگیرند.
گوش دادن به نریشنی که ظاهراً دفتر خاطرات صیاد بود، با صدای یک زن، آدم را یک گام به عقب پرت میکرد. صحنههای جنگی فیلم گاهی خندهدار میشدند. خط و ربط ماجرا و حرکت آدمها، هیچکدام نمیتوانست باعث شود که من، دور از فضای جنگ، بتوانم تصور کنم که کجا ایستادهام؛ که قهرمان قصه کجاست؛ که آدمها از کجا به کجا حرکت میکنند. هر چقدر با خودم مرور میکنم و دنبال یک دیالوگ، یک جمله اثرگذار میگردم، چیزی نیست که نیست.
ما در صیاد، صیاد شیرازی نمیبینیم. در صیاد حس میکنیم که به موزه مردمشناسی رفتهایم و با مجسمه افراد مشهور روبهرو شدهایم و حالا باید قضاوت کنیم که مجسمهساز در طبیعی ساختن مجسمه موفق بوده یا نه. ما در صیاد، قصه نمیبینیم. ما در صیاد، قصه نمیفهمیم. ما در صیاد، روایتهای گنگ میبینیم. ما در صیاد، خودنمایی میبینیم.
ما در صیاد، صیاد شیرازی نمیبینیم
ما در صیاد، منتظر پیروزی شخصیت اول قصهایم، نه پیروزی حق علیه باطل؛ و این ماجرا حقیقتاً برایم دلگیر است. این ماجرا یک زنگ خطر به حساب میآید؛ برای من، برای نسل آینده، برای نسل آیندهای که قرار است از لابهلای این فیلمها جنگ را درک کند. برای نسل آیندهای که ممکن است در لابهلای این تکنیکبازیها، معناگرایی در ژانر دفاع مقدس را گم کند و ۸ سال دفاع مقدس برایش تبدیل شود به یک برهه تاریخی از کشورش که به تلخی و سیاهی جنگ گذشته است.
در نهایت، صیاد را یک عقبنشینی بزرگ میدانم. صیاد، یک عقبنشینی بزرگ در حفظ آرمانهای مملکتی است که حیاتش را مدیون صیادهاست؛ و اگر قرار است این ژانرو معناسازیاش همچنان زنده بماند، باید به جای رقابت بر سر تکنیک، به هدف روایتهایش بازگردد و از تحریف یا تضعیف یکی از اضلاع اصلی دفاع مقدس پرهیز کند.