«شبی که ماه کامل شد» یکی از معدود فیلمهای کنجکاوی برانگیز جشنواره امسال بود. فیلمی که نام فیلمسازش بزرگترین دلیل این کنجکاوی بود و تجربههای پیشین او نشان از ظهور کارگردانی عجیب و غریب داشت که زاویه دید خاص خودش را به سینما دارد. خصوصا «نفس» از ذهنی خلاق و البته بیرحم میآمد که با روایت مدرنش غیرقابل پیشبینی و ویژه از آب درآمد، فیلمی که عده کمی توانستند با این حال و هوای عجیبش ارتباط برقرار کنند و به اندازه فیلم اول «شیار ۱۴۳» مورد توجه قرار نگرفت.
«شبی که ماه کامل شد»فیلمی بود که میتوانیستیم به واسطه آن تکلیفمان را با آبیار مشخص کنیم و ببینیم این روحیه بیرحمانه و مردانه که از نبوغی زنانه انگار سرچشمه میگیرد، خودآگاهانه است یا یک اتفاق و تصادف.
اما «شبی که ماه کامل شد» هرچند که به واسطه موضوع و رابطه عاشقانه زردش مورد توجه و استقبال عمومی قرار گرفته اما نمیتواند یک تماشاگر پیگیر آبیار و مخاطب جدی سینما را شگفتزده کند که هیچ، از فیلمسازی که امید زیادی به بینش و هوشش بسته بودیم هم ناامیدمان میکند.
«شبی که ماه کامل شد» المانهای ثابت فیلمهای پیشین آبیار را دارد و روی همان فرمان جلو میرود اما تنها این المانهای آشکار را تکرار میکند، فیلمساز از سر بیایدگی به کپی کردن از روی دست خودش روی میآورد و نتیجهاش فیلمی میشود شبیه به همه ملودرامهای معمول سینمای ایران که حالا داستانی خاصتر را روایت میکند.
ویژگی اصلی فیلمسازی آبیار در دو فیلم قبلیاش در روحیه جسورانه فیلمها و آشناییزداییشان از درامهای دم دستی و آبکی ایرانی بود. هرچند که زن بودن آبیار میتوانست باعث شود تا اینبار ملودراماتیک و احساسگرایانه در فیلم دوچندان شود و ملودرامبازی به اوج خودش برسد، خصوصا که موضوعاتی که در دو فیلم اول به سراغشان رفته بود، به دلیل پیوند با جنگ و تلفات جانکاهش، پتانسیل زیادی داشتند که احساسی و لوس و ترحمبرانگیز بهنظر بیایند. روحیه مردانه آبیار و آن هوش بیرحمانهاش اما جلوی این اتفاق را گرفتند و در واقع همین سویه شخصیت خود آبیار بود که به فیلمها هم تزریق شده و آثار متفاوتی را برای تماشاگر تدارک میدید. حالا در «شبی که ماه کامل شد» هیچ خبری از آن هوش بیرحم و قوه خلاقه فیلمسازی نیست. صحنههای احساسی فیلم همان کیفیت داغان همیشگی ملودرامهای ایرانی را دارند و خشونت درونی فیلمهای او جای خودشان را به داد و بیدادها و آه و نالههای روی اعصاب و برونگرایانه دادهاند.
کاراکترهای کم هوش با اشک و آه و داد و بیداد خودشان را به تماشاگر میشناسانند و اغراق از سر و روی همه صحنههای مجادلهابرانگیز و احساسی فیلم میبارد. (صحنه بدی را به یاد بیاورید که دختر شوهرش را بابت مرگ برادر بازخواست میکند و مثلا قرار است تاثیرگذارترین صحنه فیلم باشد اما آبیار به دادهای مداوم “شهاب کجاست، شهاب کجاست” بسنده میکند و دقیقا روی همان اسلوبی صحنه را پیش میبرد که سریالهای صدا و سیما و فیلمهای درجه چندمی.)
شکل برانگیختن احساسات مخاطب در «شبی که ماه کامل شد» دمدستی است و جز یک “آخی” سطحی و گذرا و احتمالا چند قطره اشک چیز بیشتری به مخاطب نمیدهد. این ناامیدکنندهترین نکته درباره فیلم است: انگار که آبیار شم فیلمسازیش را از دست داده باشد یا از همان اول اصلا یک اتفاق بوده باشد..
اما مشکلات فیلم به همینجا ختم نمیشود.
«شبی که ماه کامل شد» سعی دارد با تعریف یک داستان عاشقانه تماشاگر را با یکی از خونخوارترین تروریستهای سالهای اخیر که دردسرش برای ایران بیش از هر سرزمین دیگری بوده است درگیر کند اما در واقع با این داستان عاشقانه دارد سرش را گول میمالد تا فیلم را رها نکند. داستان عاشقانهای که اصلا فیلم از همان ابتدا از در اشتباهی به آن ورود میکند: درحالیکه تماشاگر نه عشق و عاشقی آنها را دیده و نه این کاراکترها را میشناسد ناگهان میافتد وسط مراسم خواستگاری. نگاههای خندان فائزه و شعر گفتنهای عبدالحمید قرار است در همان مجلس، عاشقانه آنها را آغاز کند. این مقدمهای بر بزرگترین ایرادات روایی فیلم است. روایت و فیلمنامه «شبی که ماه کامل شد» را میتوان بزرگترین نقطه ضعف آن دانست.
روایت از پرداختن به هر اتفاق مهم و تاثیرگذاری در مسیر پیشروی داستان پشت میکند و اصلا سراغشان نمیرود. از همان ابتدای فیلم و جلسه خواستگاری، نگاههای عجیب و غریب و عصبانی غمناز خانم و مخالفت صد در صدی مادر دختر با ازدواج آنها را (که دلیل اصلیش برای مخالفت اختلاف فرهنگی و بعد دور نشدن دخترش از او است) کلا فراموش میکند و لزومی نمیبیند که برای تماشاگر توضیح دهد چگونه پس با همه این مخالفتها وصلت سر میگیرد.
این اتفاق جلوتر هم بارها در فیلم تکرار میشود: در راضی شدن مادر برای رفتن آنها به پاکستان و مهمتر از همه در نمایش تغییرات شخصیتی که مرد در پاکستان دچار آنها میشود. اصرار اشتباه و بیجای فیلمساز که با فائزه در حصر میماند و در ابتدا از او جدا نمیشود عاملی است تا تماشگر اصلا نداند چطور و از کجا ناگهان این مرد خوب و عاشقپیشه و شاعر تبدیل به یک تروریست آدمکش میشود. به راستی در همه لحظاتی که دوربین در کنار دختر در خانه پسقل باد میدهد و وقت میکشد چه اتفاقی برای عبدالحمید میافتد؟ بعد اگر قرار است چنین قراردادی با تماشاگر ببندیم و او را همچون کاراکتر در خانه اسیر کنیم و روایت و انتقال اطلاعات را همگام با او پیش ببریم، چطور وقتی ناگهان فیلم کم میآورد و نمیتواند داستان را جمع کند، میرود سراغ عبدالمالک در دشت و دمن و در ماموریتهایشان و برای دقایق متمادیای دختر را فراموش میکند؟ فیلمنامه پر از شلختگیها و بیمنطقیهای این چنینی است. انگار که «شبی که ماه کامل شد» تکلیفش را با خودش نمیداند و در به سرانجام رساندن داستان گیر کرده است. از آنجایی که فیلم براساس داستان واقعی ساخته شده، انتخاب وفاداری کامل به اصل داستان، بیشترین ضربه را به فیلمنامه زده است: بیخودی باعث کش دادن روایت و کسل کنندگیاش شده و منطق روایی را هم لنگ کرده. همه این ایرادات روایی قرار است چطور مرتفع گردند؟ با سرپوش گذاشتن و پنهان کردنشان در زیر طراحی یکسری صحنه عاشقانه و دلبرانه میان فائزه و حمید.
اصلا انگار که این عاشقانه یک بازیچه باشد برای عیبپوشانی. عاشقانهای که روی کاغذ اصلا درنیامده و فیلمساز چارهای نداشته جز طراحی اروتیک صحنهها و ساخت تصاویری دلانگیز برای جا انداختن عاشقانه لنگش. از حق نگذریم از پس این یکی به خوبی برآمده و آنچنان تماشاگر را با هین صحنهها غرق در فیلم میکند که یادش برود اصل ماجرا چیز دیگری است. در کنار فیلمنامه، کارگردانی «شبی که ماه کامل شد» هم به شکل عجیبی فاجعه و خودنمایانه است. آبیار با طراحی میزانسنهایی با فرمهای عجیب و غریب و البته بدون کارکرد تماتیک نظیر استفاده از شکست آینهها و… میخواهد به شکل دیگری سر تماشاگر را با زرق و برق گرم کند تا او متحیر شود و به کارگردان بابت این جنگولکبازیهای فرمی آفرین بگوید. خب تماشاگر عامه هم به خوبی جواب پس میدهد و مرعوب میشود دریغ که کارکرد این سبک کارگردانی هیچ ویژگی خاصی پیدا نمیکند و به رخ کشیدن مهارتهای ناچیزی بیش نیست. تعلیقی که باید در فیلمنامه درمیآمده تا تماشاگر را نگران جان فائزه و عاشقانه از دست رفته و خطر هجوم تروریسم کند، در روایت محلی از اعراب پیدا نمیکند پس تصمیم بر این میشود که دوربین هرزنگار و مشوش و پرتکان فیلم همه زورش را بزند تا تکانههای تعلیق را در دل تماشاگر بیاندازد، دریغ که با این همه تحرک بیخودی، تنها روی اعصابش راه میٰرود.
موسیقی فیلم هم که قرار است مرموز باشد فقط اعصاب خوردکن است. بازیها هم که بد و پر از اضافهکاری و اغراق و ملودرامبازیهای سریالی (“شهاب کجاس، شهاب کجاس؟” “جات کجاست؟ جات کجاست؟”)
«شبی که ماه کامل» از فیلمنامه تا کارگردانی تا بازیگری و میزانسن، در همه بخشها ضعیف است و البته حقه عاشقانه همهشان را لاپوشانی میکند.
اما این همه ماجرا نیست. حواشی زیادی در حین ساخت فیلم بهوجود آمد. فیلم نه تنها روی پرده، که از روز کلید خوردنش (که تهیهکننده خود اظهار کرده بود فیلم در تهران فیلمبرداری میشود و کاشف به عمل آمد که تا سیستان و پاکستان و بنگلادش رفته است یا در اظهارات دیگری گفته بود که موسسه تصویر گستر پاسارگاد به ریاست علی اسد زاده (از نزدیکترین افراد و شرکای محمد امامی) تولید فیلم را برعهده دارد اما در پی دادگاه امامی که در هفتههای قبل برگزار شد ناگهان زیر حرفش زد و مدعی شد خود او و چند سرمایهگذار سیستانی تولید را برعهده داشتهاند) دروغگو و ناصادق بوده است؛ دیگر حیلهگری بر پرده و سواستفاده از احساسات تماشاگران و ذائل کردن آگاهیشان با تعریف یک عاشقانه زرد دوهزاری که جای تعجبی ندارد!
اما فیلم دو نکته شرمآور دارد که اسباب تنفر تماشاگر حساس را بدجوری فراهم میکند: اول این تصویر کودکانه و کاریکاتوری که از عبدالمالک ریگی نشان میدهد و او را بیش از یک جنایتکار یک فیلسوف و عارف مذهبی با آرامشی آنجهانی جلوه میدهد.
اگر در «به وقت شام» داعش از فرط خشونت بیخودی مضحک از آب درآمده بود، در اینجا از فرط عارف مسلکی و انسانوارگی، با کاریکاتور عبدالمالک ریگی به عنوان یکی از بیرحمترین تروریستهای خاورمیانه سروکار داریم. خشونت و تغییر جهت حمید از یک جوان پاک و عاشق پیشه به جانشین عبدالمالک و معاون گروهک تروریستیشان هم به همین اندازه کودکانه و مضحک است و این میزان از بیشعور فرض کردن تماشاگر، تاسف برانگیز. و اما نکته شوم دیگر این فیلم پروپاگاندا (که همزمان میتواند در ذهن مخاطب ضد منافع جنگی ایران در سوریه هم تاویل شود) که دقیقا هم معلوم نیست با چه پولی ساخته شده، در موضعی است که نسبت به بلوچها و در لوای آن اهل تسنن اتخاذ میکند (که در اینجا هم ضد منافع ملی و اتحاد اقلیتهای مذهبی عمل میکند) : درحالیکه همان حیلهگری در اینجا باعث شده در جای جای فیلم دیالوگهایی بچپانند مبنی براینکه بلوچها مهربانند و اینطور نیستند تا سر تماشاگر را شیره بمالند کاری که فیلم عملا میکند اینست که تنها بلوچ درست و پاک خانواده ریگی و ابتدای فیلم یعنی عبدالحمید را در نهایت تبدیل به یک تروریست هیولا میکند و ناخودآگاه از او یک قهرمان میسازد که به همسر و عاشقانهاش هم رحم نمیکند. برخلاف همه ادعاهای کلامی درباره بلوچها آنچه در ذهن تماشاگر باقی میماند مرد بلوچی از تبار اهل تسنن است که با برگشتن به زادگاهش و حشر و نشر با همقومیهایش تبدیل به یک تروریست خونخوار میشود، از این منظر «شبی که ماه کامل شد» حتی از«لاتاری» و «ابد و یک روز» (شکل برخوردش با افغانها) و هر فیلم دیگری که در سالهای اخیر ساخته شده، نژادپرستانهتر و تروریستیتر است.
“منبع: بلاگ نماوا”