یک نویسنده و پژوهشگر با بیان اینکه خراسان به مرکزیت نیشابور، محور عرفان ایران بوده است، بیان کرد: سخن از عرفان خراسان، سخن از عرفان ایرانی است.
محمد رودگر نویسنده کتاب «عرفان خراسان» در قم، گفت: کسی که با تاریخ تصوف آشنا نیست با یک بعد بسیار عظیم و گسترده از فرهنگ ایران ناآشنا است. بخواهیم یا نخواهیم حجم وسیعی از هویت ما ایرانیان را تصوف و عرفان اسلامی تشکیل داده است.
وی ادامه داد: امروزه برخی به دلایل مختلف با این هویت غیرقابل انکار احساس بیگانگی میکنند و میکوشند این گذشته پربار را نادیده بگیرند و چه بسا منکر شوند و سرکوب کنند. این برخوردها چیزی از آن حقیقت عظیم تاریخی نمیکاهد. دشمنی با تصوف و عرفان اسلامی، دشمنی با خود است.
رودگر تصریح کرد: عرفان اسلامی تاریخچهای پرفراز و نشیب در ایران دارد. دیگران آمدهاند درباره این گذشته تاریخی پژوهشهای گستردهای انجام دادهاند و بهرهها بردهاند. دیگران مجذوبتر از ما بودهاند چون بدون حب و بغض به سراغ گذشته فرهنگی ما رفتهاند.
این پژوهشگر ادامه داد: این گذشته همه جا درخشان و متعالی نبوده بلکه فراز و نشیب داشته، بروز و افول داشته و پر از آزمون و خطا بوده است. پژوهشگر با صفحات متنوعی در این تاریخ روبهرواست. نمیتوانیم بگوییم که ما یک گذشته طلایی داشتهایم اما میتوانیم این ادعا را داشته باشیم که یک گذشته بسیار جالب توجه و تأثیرگذار داریم که رفتهرفته منظومه اندیشه ایرانی را شکل داده است.
نویسنده کتاب «عرفان خراسان» افزود: اگر نگوییم هیچ ملتی با گذشته فرهنگیاش نتوانسته در دنیا تا این اندازه تاثیرگذار بوده باشد اما میتوانیم بگوییم که این گذشته فرهنگی کلیت فرهنگ و تمدن تمام منطقه را از خود متأثر ساخته است.
وی یادآور شد: خراسان بزرگ، سرزمینی پهناور و باستانی و فراتر از مرزکشیهای جهان معاصر است. این سرزمین به دلایلی چون دوری از مرکز خلافت، همواره مرکز تصوف بوده است، چنانکه شیعیان و معارضان سیاسی نیز به آن توجه داشتهاند.
این نویسنده بیان کرد: سخن از عرفان خراسان، سخن از عرفان ایرانی است چراکه خراسان به مرکزیت نیشابور، محور عرفان ایران بوده است. بسیاری از بزرگان تصوف متعلق به مکتب عرفان خراسانی بوده از این رو خراسان را «مهد تصوف» خواندهاند.
وی اضافه کرد: این واقعیتی است که برخی از پژوهشگران معاصر به صراحت پذیرفتهاند. شواهد و دلایل فراوانی میتوان در تأیید این موضوع یافت. بیشتر آثار اولیه تصوف در این محدوده تألیف شدهاند. اللمع سراج طوسی، التعرف کلابادی، طبقات الصوفیه سلمی، رساله قشیریه قشیری و سرانجام کشف المحجوب هجویری که اولین کتاب تصوف به زبان فارسی است، همگی در حوزه خراسان پدید آمدهاند. قاطبه مفاخر تصوف یا ایرانیاند و یا اصالت ایرانی دارند.
رودگر گفت: پس از قرون ابتدایی، صوفیان متوجه این حقیقت شدند که دیگر نیازی نیست حتماً به عربی کتاب بنویسند زیرا نه تنها خودشان بلکه بیشتر مخاطبانشان نیز فارسی میدانند.
وی درباره آخرین اثرش با عنوان «عرفان خراسان» که در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه شده است، گفت: بخش نخست این کتاب، به این دوره پیدایش و شکوفایی اختصاص دارد. چهار قرن کافی بود برای آنکه عرفان سکری خراسان بسیار نیرومندتر از مکتب صحوی بغداد در ایران مستقر شود و ویژگیهای خاص خودش را پیدا کند. در دوره بعد، خواجه احمد غزالی از میراث باقی مانده از عرفان خراسان بهره جست و جریان عرفان عاشقانه خراسانی را بنیان گذاشت. وی سهمی عمده در تشخیص مبانی نظری و سلوکی عرفان خراسان داشت. مضمون عشق توسط خواجه احمد برای همیشه در وجوه مختلف فرهنگ و عرفان ایران و خراسان جایگیر شد. عرفان خراسان بیش از مبانی نظری، ناظر به مبانی عملی و سلوکی است. عرفان خراسان موتور محرکه عرفان عملی در کلیت عرفان اسلامی است. از این منظر لازم دیدم یک بخش کامل به تحول معنوی و عرفان عملی خراسان اختصاص دهم. امروز عرفان عملی را بیشتر با منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری میشناسند.
رودگر ادامه داد: در بخش سوم ثابت شده است که اینطور نیست، امثال خواجه احمد غزالی و بهویژه نجمالدین کبری که استادان مسلم دستگیری و مریدپروری در عرفان خراسان بودهاند، به الگوی خطّیِ مقامبهمقام و منزلبهمنزل اکتفا نکرده، اصالت را به یک الگوی غیرخطی خاص خودشان دادهاند. این الگوی غیرخطی که مهمترین نقشه راه در عرفان عملی خراسانی است چندان مورد توجه پژوهشگران نبوده، نخستین بار در پژوهش حاضر تقریر میشود. حال وقت آن است که عرفان خراسان با تمام مبانی خود در عرفان نظری و عملی، با یک چالش بزرگ و بیسابقه مواجه شود و آن هم ظهور مکتب ابنعربی است.
این استاد دانشگاه افزود: در بخش چهارم به تفاوتهای نظری عرفان خراسان در مواجهه با عرفان نظری ابنعربی پرداختهام، در بخش پنجم نیز به تفاوتهای سلوکی. صوفیان و عارفان خراسانی و خیل انبوه مریدانشان پر تعداد بودهاند و در یک گستره جغرافیایی پهناور پراکنده و تأثیرگذار بودهاند. گرچه آنان ابتدا مخالفتهایی با ابنعربی داشتهاند اما رفتهرفته مبانی نظری او را به زبان و سنّت دلخواه خود در مکتب خراسان درآوردند و رواج دادند. در عرفان عملی نیز ابنعربی الگوهای خطی و غیرخطی خراسانی را تأیید کرده بود و رواج داده بود. به هر حال، ظهور ابنعربی و شارحانش نه تنها به نابودی عرفان ایرانی و خراسانی نینجامید بلکه باعث شد پیران خراسان به فکر انسجام بیشتر بخصوص در مبانی نظری برآیند.
وی درباره بخش ششم این کتاب گفت: بخش ششم به نقد خراسانیان به خراسانیان اختصاص دارد. خراسان علیه خراسان. ریشه این نقدها عمدتاً به دور شدن از سنت اولیه خراسانی نزد احمد غزالی و نجمالدین کبری برمیگردد. منتقدان در واقع در پی آنند که عرفان خراسان را به آن سنت کهن ارجاع دهند.
وی تصریح کرد: در بخش هفتم به گرایشهای شیعی پیران خراسان پرداخته شده و تأثیر قابل توجهای که در گذار از تصوف به عرفان و نیز سرنوشت عرفان ایران و خراسان داشته داشته است.
این محقق عرفان اسلامی گفت: در این پژوهش کوشیدهام در میانه تاریخ و مباحث نظری و عملی عرفان بایستم. بیشتر مطالعات درباره عرفان خراسان صرفاً تاریخی است. پژوهش تاریخی صرف، بیتوجهی به مبانی نظری و سلوکی عرفان خراسان را به همراه داشته است. مطالعه مبانی صرف هم بیانگر تمام حقیقت نیست چون عرفان خراسان در بستر تاریخ شکل گرفته، رفتهرفته ویژگیها و شاخصههای نظری و سلوکیاش را به دست آورده است.
رودگر یادآور شد: در پژوهش روبهرو تلاش کردهام سیر شکلگیری ویژگیها، مبانی و شاخصههای این گرایش بزرگ و بسیار مهم عرفانی را در بستر تاریخ نشان دهم. از شخصیتهای نخستین همچون ابراهیم ادهم و بایزید شروع کردهام، در نقاط عطفی همچون احمد غزالی، نجمالدین کبری و ابنعربی تأمل کردهام و همه جا به دنبال تفاوتهای نظری و عملی پیران خراسان با دیگر جریانها و مکتبها بودهام.