مراسم بزرگداشت «محمدرضا شجریان» با عنوان «مهر هزاران آواز» با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و هنر ازجمله محمدرضا شفیعی کدکنی، عبدالمجید ارفعی، حسین آقاسی، مظفر شفیعی، محمدابراهیم ذوالقدر، حسامالدین سراج، بهرام گودرزی، جواد بختیاری، پیمان سلطانی، جمالالدین منبری، حسامالدین ارفعی، سهیل محمودی، عبدالجبار کاکایی، عبدالمهدی مستکین، ابوالفضل جلیلی، داریوش محمدخانی، هوشنگ امیر اردلان و … در خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
مقام و ثروت محمدرضا شجریان را فریب نداد
عبدالمهدی مستکین (مدیرگروه فرهنگ کمیسیون ملی یونسکو در ایران) به عنوان اولین سخنران گفت: میبدی در کتاب کشف الاسرار میگوید که انسان، ساز خداوند است. از چه روی انسان، ساز خداوند است؟ گفت از آن روی که در پردههای دل او میدمد. او میفرماید که آدمی چهار پرده دل دارد؛ صدر، قلب، فواد و شغاف. اگر صدر و قلب گرفته بود، شغاف و فواد به رایحه دلبر و دلکش او نمیرسد و کسی میتواند به مرحله فواد برسد که دائم در کار پیراستن زدودن اغیار از هویدای دل باشد. چه میشود که کسی نام و نشانش به آسمان فراز میآید؟ در بنیاد تاریخ دراز آهنگ و دیده مثال ایران زمین، نام کسانی بر آفاق جلوهگر میشود که پیوسته در کار ستیز با دیوهای درون است.
او ادامه داد: آدمی تا با سرانگشتان و قلم و چکش و عشق و محبت حضرت دوست به تراشیدن اغیار از وجود خویش نپردازد نمیتواند اثر هنری خودش را متجلی کند. استاد محمدرضا شجریان کسی است که کوشید با دیوهای شرزه وجود خویش به پیکار برخیزد. مقام و جاه و ثروت او را فریب نداد. رشک در او جایی نداشت. میکوشید هر آنچه که بر دل او استوار میگردد و با پیمایشی که در میان اوراق بزرگان ایران زمین دارد از فردوسی و عطار و حافظ و سعدی و … آن خود وجودی خویش را متبلور کند.
مستکین بیان کرد: هنرمندی که به مقاماتی میرسد مشغول خود است، دیگر اشتغال نیست. بلا و آفتی که امروزه بر جان هنر ما زده آن است که انسانها در کار قیاساند. این نگرش آدمی را فرو میکاهد و جایگاه او را بسنده نمیسازد. اگر سر آن داریم که بانگ و نوای ما فرشتهها را به رقص درآورد، راهش آن است که اثر هنری خویش را جلوهگر سازیم؛ چراکه به قول مولانا کل هستی برای اظهار شدن آمده است. من باتمام وجود لذت میبرم که عاشقان فرهنگ و تمدن ایران زمین در جای جای این سرزمین حضور دارند و صدا و بانگ و نوای آنها به گوش میرسد.
او در انتهای سخنان خود گفت: استاد محمدرضا شجریان شاهین صفتانه زیست. بر اوج سپهر هنر ایران زمین درخشید و نقطهای بود بر آن چرخ کبود که امروز ما این نقطه را پرتو افشان کرهایم و به بزم او به شادی نشستهایم.
روایت یک شمس و مولانای جدید
در ادامه داریوش محمدخانی (عکاس) گفت: در آذرماه سال ۱۳۹۹ که استاد از دنیا رفته بودند، در حال بررسی فیلمهای ایشان بودم که به فیلمی برخوردم و متوجه شدم کسی به نام غلامرضا دادبه (استاد آواز ایرانی و ایران شناس) در زندگی استاد تأثیر گذاشته است. سه ماه درباره آقای دادبه تحقیق کردم و متوجه شدم شمس و مولانایی در زمان حال ما اتفاق افتاده است. به هر دری زدم آن در بسته بود. با هر کسی صحبت میکردم به نتیجه نمیرسیدم. چهار صفحه درباره استاد دادبه پیدا کردم و متوجه شدم با عنوان «جانسوز» شناخته میشده و در جوانی نواری را در سوگ بنان منتشر کرده بود که یک طرف را خود و طرف دیگر را استاد شجریان خوانده بود.
او ادامه داد: شخصیت آقای دادبه را مطالعه و بررسی کردم که چرا آقای شجریان باید عاشق این مرد باشد و شخصیت او را در خود بپروراند. متوجه شدم اینکه آقای شجریان یک سر و گردن از همه خوانندگان بالاتر است، بخاطر مردم شناسی و به روز زندگی کردن او بوده که بسیاری از خوانندگان این را درک نکردهاند.
این هنرمند تصریح کرد: با بررسی مصاحبههای استاد شجریان فهمیدم آقای دادبه به آقای شجریان رهایی، تاریخ، باستان شناسی، مردم شناسی، سفره آرایی، گل آرایی و باغبانی آموخت و وجود او را با طبیعت آشنا کرد. این چیزها است که استاد شجریان را یک سر و گردن بالاتر میبرد.
محمدخانی بیان کرد: تمام آثار استاد شجریان را بررسی کردم و متوجه شدم از سال ۵۸ به بعد، استاد شجریان شعرهای باباطاهر را خواند که قبلا از اشعار او در کارهایش استفاده نکرده بود که برایم جای سوال بود که چرا باید از اشعار باباطاهر استفاده کند؛ زیرا دشستانی که آقای دادبه به آقای شجریان آموزش داده بودند مثل آوازهای چوپانهایی بود که رها میخوانند و این رهایی را بعدا در شعرهای حافظ و سعدی هم استفاده کرد.
او ادامه داد: مقایسه کنید، گلهای ۵۶ در دستگاه چهارگاه خوانده شده، همان چیزی که در «دستان» خوانده و دقیقا این را در دستان ۶۵ خوانده و سال ۶۷ هم در کنسرت پاریس همین را اجرا کرد. سه تفاوت عمده در این سه کار وجود دارد، نمونه سال ۵۳ خیلی کلاسیک خوانده شده؛ زیرا در گروه آقای پایور اجرا شده و ایشان بسیار سختگیر و خشک بودهاند. تا اینکه به سال ۵۸ میرسیم و استاد شجریان با آقای دادبه آشنا میشود و سه چهار روز با هم صحبت میکنند. دقیقا همان چیزی که بین شمس و مولانا رخ میدهد. استاد شجریان ۲۰ سال شاگردی استاد دادبه را هیچ جا بیان نکرد؛ زیرا خود استاد دادبه خواسته بود.
این هنرمند افزود: استاد شجریان پیش از هر کنسرت خود در چند نقطه سالن مینشست و از یک نوازنده و دخترش میخواست که اجرا کنند که کیفیت صدا را بررسی کند. کدام یک از خوانندگان ما این کار میکنند؟ تنها به یک ساندچک میروند و تمام. راز بزرگ ماندگاری استاد شجریان مردمداری او بود که این را از آقای دادبه آموخته بود. چرا این همه خواننده داریم که به گرد پای شجریان نمیرسند؟ چون شجریان خودش را در مردم ظهور میکرد. استاد شجریان زبان زمان خودش بود.
عاشق شجریان بودم
ابوالفضل جلیلی (کارگردان) نیز در این مراسم گفت: من کوچک که بودم به چیزهایی علاقه داشتم که خودم هم نمیدانستم چیست و هر چه را که بیان میکردم مادرم میگفت «گناه دارد، به جهنم میبرند و میسوزاننت». آجیلخوریهایی آن زمان بود که قاشق را که به آنها میزدی صدای سنتور میداد. یک بار قاشقی دستم بود که به آن زدم و مادرم گفت «نکن، میبرن میسوزاننت».
او ادامه داد: مادرم یک کمد داشت که در آن یک چمدان خیلی بزرگ داشت و لباس شب عروسی او در آن بود و زمانی که خانه نبودند در آن چمدان را باز میکردم، وسایل چمدان را بیرون میریختم، داخل آن میرفتم، درش را میبستم و شروع میکردم به آواز خواندن. نمیدانم چه میخواندم، ای کاش دوربینی بود که فیلم میگرفتم. زمانی که میخواندم حس میکردم با آن چمدان پرواز میکنم و تصاویری را میدیدم که بعدها در سوئیس زمانی که هواپیما در حال فرود بود گفتم: «من همه اینها را دیدهام.»
این هنرمند ادامه داد: زمانی که نوجوان بودم با یکی از دوستانم که همسایه ما بود به اهواز رفتم. در آنجا پس از یک میهمانی با یک دانشجو هم صحبت شدم که از من خواست از خودم بگویم. در ادامه از من پرسید در موسیقی به چه کسی علاقه دارم که گفتم کسی را نمیشناسم، شاید ایرج. گفت: «چرا ایرج؟» گفتم:«چون حس و حال خاصی دارد و ساده است.» به من گفت: «کمی بخوان.» من هم خواندم. گفت: «در آواز به دنبال چه هستی؟» گفتم: «نمیدانم. دنبال یک کشف و شهودم. اینها که گوش میدهم ساده هستند، یک چیز سخت میخواهم.» کاستی به من داد و گفت: « این کاست «پر کن پیاله را» با صدای «سیاوش» است.» گفتم: «سیاوش کیست؟» گفت: «برو گوش کن.»
او افزود: فردای آن روز که کاست را گوش کردم احساس کردم حالم عوض شد و تا شب صد بار آن را گوش کردم. هر بار خواستم همانند او بخوانم صدایم مثل زوزه بود. شب که آن دانشجو را دیدم، گفتم که خواندن این کار خیلی سخت است و نمیتوانم. گفت که اگر علاقهمندی باید این را گوش کنی و باقی آنها را فراموش کن. از اینجا بود که من عاشق آقای شجریان شدم.
جلیلی ادامه داد: از آنجایی که فیلمهایم را توقیف میکردند و اجازه نمایش نمیدادند، خیلی جایی نمیرفتم ولی چون آرزویم این بود که آقای شجریان را ببینم، به یک عروسی دعوت شدم که گفته بودند آقای شجریان هم هست و رفتم. زمانی که رفتم و آقای شجریان را دیدم آنقدر که او را دوست داشتم دلم نمیآمد او را نگاه کنم. به من گفت: «بیا اینجا جلیلی فیلم چه میسازی که مدام جلویش را میگیرند؟» خوشحال شدم که مرا میشناسد. گفتم من کارهای شما را میسازم. گفت: «یعنی چه؟» گفتم: «من هر چه دارم در هنر از صدای شما است و هر بار که کاری را آغاز میکنم از ابتدا تا انتها کارهای شما را زمزمه میکنم. زمانی که در خارج از کشور از من میخواستند مصاحبه کنم به جای اینکه پول بگیرم میگفتم من یک کاست به شما میدهم این را در رادیو پخش کنید. صدای استاد شجریان است.»
روایت همکاریها با شجریان
هوشنگ امیر اردلان (معمار و از دوستان شجریان فقید) طی سخنانی گفت: به عنوان یک خادم و ارادتمند توفیق دوستی و آشنایی با بزرگواری مثل استاد شجریان را داشتم و افتخار راستین من این است که در سه نوار برجسته از این بزرگوار توفیق همکاری داشتم. به خاطر دارم در سال ۱۳۶۰ که «دستان» و «بیداد» هنوز سرنگرفته بودند، من در محضر آقای شجریان و پرویز مشکاتیان بودم که صحبت تولید این اثر پیش آمد. رشته من معماری بود ولی در طراحی گرافیک بیاستعداد نبودم و شوقم به موسیقی مرا همراهی میکرد. بیداد را به من سپردند ولی اسمی از بیداد نبود. به این فکر کردم که باید چه کنم؟ دو سال طول کشید که کار آماده شد. باید مجوز گرفته میشد که کار بالا گرفت و قرار شد کار منتشر نشود. خدا رحمت کند آقای بهمن بوستان را که این کار را نجات داد و گفته بود که بیداد گوشهای از همایون است و علت نامگذاری این است.
شجریان تصویر کمال یافتهای از شاعران ایرانی عرضه کرد
عبدالجبار کاکایی نیز طی سخنانی کوتاه گفت: از زمانی که کلمات شعر در ذهن شاعر نطفه میبندد و جنین شعر تشکیل میشود و تا زمانی که تحریرمیشود در اوراق و سپس با صدای راویان به اجرا درمیآید، شعر مراحل کمال خودش را طی میکند و محمدرضا شجریان در موسیقی و آواز ایرانی کسی بود که تصویر کمال یافتهای از شعر شاعران ایرانی را عرضه میکرد. کیست که وقتی صدای محمدرضا شجریان را میشنود که شعر سعدی را میخواند خود را در خانقاه سعدی در شیراز تصور نکند؟ یا وقتی شعر مولانا را میخواند یاد بازار شکرفروشان قونیه نیفتد.