یک منتقد در نشست نقد و بررسی رمان «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» گفت: یکی از مضامین و موضوعات رایج رمانهای زنان، نوستالژی و غم غربت است.
بیستوهشتمین نشست انجمن ادبی خورشید به نقد و بررسی کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» نوشته معصومه امیرزاده اختصاص داشت که با حضور سیده عذرا موسوی، مریم مطهریراد، سمیه عالمی، فاطمه نفری، سیده فاطمه موسوی و مرضیه نفری برگزار شد.
فاطمه نفری به معرفی کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» پرداخت و گفت: «مثل نهنگ نفس تازه میکنم»، داستان مستوره است که با کوچ از زادبومش و ورود به غربت تهران، همچون نهنگی که به خشکی افتاده، برای دریا بیتابی میکند. او هویت گذشتهاش را در حصار آپارتمانهای تهران و فرزند ناخواستهاش از دست رفته میبیند و وقتی از همهجا میبرد، برای یافتن ریشهاش و آن مستورۀ قدرتمند پیشین، به شهر و زادگاهش بازمیگردد. قصه، قصه زنی است که خود را در میان عشق و وظایف همسری، مادر شدن و محدود شدنهایش گم کرده است. او در پی خویش است و در پایان خود را یافته و به ثبات و آرامش میرسد.
وی افزود: کشف و جستوجوی خویشتن، زمینه مناسبی برای مطرح کردن مباحث روانشناسی، انسانشناسی و معرفتی مهیا میکند که بهخوبی در کار حل شده، بر دل خواننده مینشیند و همذاتپنداری او را نیز برمیانگیزد. همین دنیا و دردهای مشترک است که خوانندگان، خصوصاً بانوان را مجاب میکند به همراهی مستوره تا برسند به آنجا که او به خونجگر رسیده است. آنجا که میگوید، دارم نفسم را کشانکشان تا سر مرزهای بلوغ میبرم(ص ۴۶۳)
زنان در رمانهایشان در جستوجوی هویت گمشده خودشان هستند
در ادامه عذرا موسوی با تأیید این مطلب، به سنت نوشتاری زنان پرداخت و گفت: یکی از نکات قابل تأمل در مواجهه با آثار ادبی و هنری، تصویر زن در این آثار است. تصویری که از زن در ادبیات ترسیم شده، عموماً تصویری غیر واقعی است و به تعبیری زن در اغلب آثار ادبی عبارت است از «دیگر» ِ مرد؛ حالآنکه زنان در عرصۀ داستاننویسی -چه بهعنوان نویسنده و چه بهعنوان خواننده- سهم بزرگی دارند.
وی افزود: بخش اعظمی از ادبیات زنان به لحاظ ویژگیهای زبانی، سبک بیان و نگارش، شیوههای پیوند میان عناصر کلامی و چگونگی بهرهگیری از آرایههای ادبی مثل استعاره، تشبیه و صور خیال با ادبیات مردان متفاوت است.
این منتقد گفت: نخستین نکتهای که در نویسندگی زنان حائز اهمیت است این است که آنها از قالب رمان بیشتر از سایر قالبها استفاده میکنند. در سنت نوشتاری زنان، شخصیت داستانی رمانها اغلب خودشان هستند. نویسندگان زن با انتخاب شخصیت و قهرمان زن، همدمی و همفکری، عاطفه و احساس و قدرت مشاهده، به بیان تجربیات خود در زمینههای مختلف میپردازند و در لابهلای گفتوگوهای درونی و بیرونی و حوادث داستانی در جستوجوی هویت گمشدۀ خود هستند. این شناخت خود همواره با تعریفی از زن و زنانگی همراه بوده است. در مثل نهنگ نفس تازه میکنم نیز امیرزاده، مستوره را در مرکز توجه قرار داده است و با به تصویر کشیدن ارتباط او با زنان دیگر زندگیاش و نیز مردان، به شناساندن دنیای زنان همت گمارده است. مستوره در کنکاش عواطف، احساسات، افکار و درونیات خود به شناخت دقیقتری از ابعاد وجودی خود دست مییابد. پیکرۀ فعلی را میتراشد و به مستورۀ جدیدی که در کنار فعالیت اجتماعی، مادر نیز هست، دست مییابد.
وی افزود: یکی از مضامین و موضوعات رایج رمانهای زنان، نوستالژی و غم غربت است. یادآوری خاطرات و لذت بردن از آن از ساحتهای مورد علاقه زنان است و بازگشت به گذشته به امید یافتن آن هویت گمشده به صورتهای متفاوت رقم میخورد. مستوره هم که بهواسطۀ ازدواج از بندرعباس به تهران مهاجرت کرده و در حصار شهری بیهویت اسیر شده، همواره با مرور خاطرات گذشته و ورق زدن دفترچههای خاطرات -که مانند گنج برایش عزیزند- یاد ایام گذشته و دوستان همدل را زنده نگه میدارد.
موسوی ادامه داد: نویسنده برای دستیابی به این هدف از ترفند «بازگشت به گذشته» بهره برده است. مهمترین دلیل در استفاده از این ترفند، فاش کردن بخشهای ضروری است که هسته عاطفی داستان هستند و نویسنده زمانی از آن استفاده میکند که مطمئن باشد شیوه بهتری برای افشای اطلاعات وجود ندارد و میخواهد به سرنخی در داستان اشاره کند یا توضیحی برای برخی ویژگیهای شخصیتی دهد تا بینش عمیقتری را دربارۀ یک شخصیت یا موقعیت ایجاد کند. معمولاً این اتفاق بهواسطۀ «پلهای تداعی معانی» صورت میگیرد، ولی در مثل نهنگ… گاهی نویسنده بدون استفاده از این پلها، قطعات داستان گذشته را به صورت پراکنده در لابهلای داستان حال قرار داده و باعث پرشهای ناگهانی و بیمقدمه شده است. حتی گاهی نقطۀ اتصال صحنههای مختلف داستان حال نیز بسیار سست است و مخاطب بدون آمادگی از صحنهای به صحنهای دیگر منتقل میشود، بهنحوی که متوجه تغییر زمان، مکان و موقعیت داستانی نمیشود.
وی ضمن اشاره به سیر تحول شخصیت گفت: «ما با زنی تنها مواجهیم که در تلاش است این حصار را شکسته و همسرش را با خود همراه کند. در همان ابتدای داستان تکلیف خواننده با مستوره روشن میشود؛ «زندگی من پر از موفقیتهایی است که بهتنهایی جشن گرفتهام». زنی که محتاج توجه و عشق ورزیدن، از عشق شنیدن و در آغوش کشیده شدن است. زنی که محتاج پناه و تکیهگاه است اما مجبور می¬شود خود تکیه¬گاه باشد. زنی که دیگران فقط یک روی سکهاش؛ یعنی آرامش، جدیت و شجاعتش را دیدهاند و از ترس¬ها، اضطراب و دل نگرانی و تنهایی¬اش چیزی نمی¬دانند. زنی که دنیایی از لباس و نقاب دارد؛ لباس و نقاب مستوره و لباس و نقاب امیرخانی.
این منتقد گفت: وقتی امیرخانیست، باهوش، توانمند، مغرور و مقتدر است و گاهی تندخو و صریح. وقتی مستوره است، عاشق، متواضع، زودرنج و حساس است؛ اما مستوره امروزش را دوست ندارد و از این هویت ضعیف بیزار است. نویسنده از مستوره داستانش زنی چندوجهی ساخته که حالا باید آستین بالا بزند و با حلاجی خود به رشد و آگاهی واقعی برسد.
وی افزود: سیر تحول این زن از آن «آدم قبلی» به «آدم بعدی» شدن بهآرامی و منطقی پیش میرود. نویسنده قدم به قدم و با حوصله زندگی مستوره را پیش میبرد و همچون مادری دلسوز صبر میکند تا این آدم تازهمتولدشده بتواند در دنیای تازهاش به راحتی گام بردارد.
موسوی در ادامه صحبتهایش به مرد داستان هم اشاره کرد و گفت: در برابر این زن، مردی موجه، درستکار و معقول وجود دارد که عاشق است، اما از ابرازش ابا دارد. آنقدر مغرور و از نظر خودش معقول است که به هیچ احساسی اعتراف نمیکند. درواقع ما رسماً با یک مرد بدون مهارتهای فردی و زندگی مشترک مواجهیم که با نوع رفتارش هم مستوره را عذاب میدهد و هم خواننده را و البته که تا انتهای داستان پابهپای مستوره، پلههای دانایی و خودآگاهی را طی نمی¬کند.
نوشتن این حجم از کلمات درباره مبارزه یک زن با خودش و تلاش برای زندگی درحالیکه داستان فراز و فرود چندانی ندارد و داستانهای فرعی زیادی هم وجود ندارند، جسارت زیادی می-طلبد؛ اما نویسنده این خطر را پذیرفته و موفق شده خواننده را با خود همراه کند. غمها، خشمها و نگرانیهای مستوره برای خواننده ملموسند.
مثل نهنگ نفس تازه میکنم، از دوگانه شهر و خانه حرف میزند
در این نشست، سمیه عالمی با نگاهی به نسبت خانه و شهر گفت: «مثل نهنگ نفس تازه میکنم، نانِ دل دادن به دل مخاطبش را میخورد و پای حرف زن ایرانی را به میانه جهان ادبیات کشیدن. مستوره زنی است با شخصیتی ویژه و چندبعدی که از همه جهات در «شهر» مورد اقبال و توجه است. او برای ادارۀ شهرهای داستانش ایدههای خوبی دارد، اما مردان داستان مدام او را به «خانه» و «فرزند» ارجاع میدهند. هم اختلاف مستوره و پدرش بر سر دوگانۀ شهر و خانه است، هم بحث مستوره و همسرش امیریل به ترجیح مدیر خانۀ مشترکشان بودن تا مدیر اجتماع بودن میرسد. در دوگانۀ اول، مستوره رفتن از خانۀ پدری به خوابگاه دانشآموزی را برای حفظ استقلال رأی انتخاب میکند، اما در دوگانۀ دوم و در مواجهه با معشوق و فرزند، صحنه را ترک نمیکند؛ بلکه برای تغییر نظر امیریل میجنگد و نهایتاً در این جنگ به مدیریت این دوگانه تن میدهد.
وی افزود: اثر، ظرفیتهایی برای ورود به نقد روانشناختی دارد، همانقدر که از منظر نقد اجتماعی و فمینیستی میتواند محل توجه و تأمل باشد. اما مسلم است که نویسنده در داستانش بنای بازی کردن در زمین الگوی غربی برای زن ایرانی نیست. زنی که خرد و تأملی برآمده از باورهای دینی، او و زندگیاش را نجات میدهد و حفظ میکند آن هم در شرایطی که تفاوتها و فردگرایی میتواند سبب فروپاشی این ساختار شود، بنایش بر حرف فمنیستی زدن نیست.
عالمی ادامه داد: نکته دیگر، نسبت این زن با شهر است. او دختر ساحل و دریای جنوب است. از اقلیمی پر از رنگ، رسم، نماد، نشانه و زندگی، بیگانهپذیری و اتصال به آبهای آزاد، به شهر بیهویتی مثل تهران مهاجرت کرده است. با این مسیر آمده عشق هم توان جبران ندارد و او در خانۀ کوچکش هر روز بیشتر احساس غربت میکند. اینجا دوگانهای جدیدی شکل میگیرد که ظرفیتش از نظر نویسنده مغفول مانده است. تا خانه ساخته نشود، شهر ساخته نمیشود. نسبت خانهها باهم در یک شهر، آن را مدینۀ فاضله میکند یا نمیکند. در این شهر آدمها به خانه علقهای ندارند، همانطور که مستوره ندارد؛ زیرا از همان اول داستان بنا دارد به خاطر آنچه بیرون منتظرش است، انسان کوچکی را که در بطنش شکل گرفته بکشد.. زن که بستر نطفۀ انسان برای ماندگاری است، باروری و نسل را مانعی بر سر راه خود میبیند و بسیاری از زنان مخاطب اثر با شخصیت داستان همدلند. عدم تعادلی از این دقیقتر نمیشد برای یک داستان زنانه ساخت.
وی ادامه داد:در ظاهر این شهر پر از برج و بارو است، اما آدمهایش در ارتباط دچار اختلالند، همانطور که رابطۀ مستوره و مادر و خواهر همسرش دچار اختلال است و دارد به هر دو زخم میزند. آنها مستوره را همانطور که هست نپذیرفتهاند. راوی از دامن زنان پرمهری مثل یوما و بیبی جدا شده و به شهری آمده که آدمها مهر را بهاندازۀ نیازشان برمیدارند و باقی روی زمین شره میکند. اگرچه خواننده فقط زخمهای یک طرف ماجرا را میبیند و اساساً متوجه نمیشود که چرا خانوادۀ امیریل با مستوره همراه نیستند، اما این برداشتهای تأویلی قابل استحصال است. مستوره مدام به شهر و ساختنش فکر میکند، اما این شهر و آدمهایش او را پس میزنند.
این منتقد به ضعف شخصیت هم اشاره کرد و گفت: ضعف پرونده شخصیتی یا پنهانکاری راوی نمیگذارد خواننده به منطق این انتخابها و اختلافها و جنگیدنها پی ببرد و حرفها در حد واگویههای زنانه باقی مانده است. درحالیکه میتوانست ادعا کند اگر زن در شرایط متعادلی باشد، هم میتواند خانه را مدیریت کند و هم شهر را، کمااینکه زن ایرانی پیشتر بارها این کار را کرده است. این دوگانههای قدرتمند میتوانست شخصیت را در مواجهه با دیگران دچار فردیت و عدم تعادل جدی کند و ظرفیتها و تفاوتهای زن ایرانی را در مدیریت شهر و سرزمین نشان دهد.
مثل نهنگ نفس تازه میکنم یک داستان دینی است
مرضیه نفری اثر را از نگاه داستان دینی مورد بررسی قرار داد و گفت: مسأله پرداختن به ادبیات دینی برای نویسنده ایرانی امری دشوار است؛ زیرا باید مخاطب امروزی را که از تمامی ابزار و رسانهها برخوردار است، به سمتوسوی دین جلب کند. به نظر میرسد امیرزاده این سختی را به جان خریده و شخصیت اصلی را در موقعیتهایی قرار داده که مجبور است کنش و واکنشهایش را بر اساس مفهوم و باوردهای دینی انجام دهد. نخستین چالشی که شخصیت با آن مواجه شده، بارداری ناخواسته است. باور دینی او و همسرش این است که آنها اجازۀ سقط جنین ندارند.
وی افزود: در داستانهای دینی، کنشها در دو سطح عینی و ذهنی میتوانند رخ دهند. به عبارت دیگر شخصیتهای داستان در موقعیتی قرار میگیرند که مجبور میشوند یا رفتار و گفتار دینی داشته باشند و یا تنها در سطح باورهای ذهنی باقی بمانند. در فصل چهارم مستوره با چالش کودک معلول روبهرو میشود و باز همان اعتقاد و باور دینی، تعلیق داستان را حل میکند. او سقط نمیکند؛ چون نباید حتی به صرف ناقصالخلقه بودن، جنینی سقط شود.
این منتقد گفت: در بسیاری از این موارد، رفتار شخصیت برآمده از باورهای دینی اوست؛ یعنی با شک همراه نیست. مستوره بهراحتی -هرچند سخت- تصمیم میگیرد و مسیر را طی میکند. نمونۀ مثالها در داستان زیاد است. مثلاً سقط کنم یا نکنم؟ بچهها را مهد بگذارم یا نه؟ وقتی در دل عشق امیریل را دارم با او وارد رابطه بشوم یا نه؟ حتی او را نگاه بکنم یا نه؟ و یا اینکه میداند باوجود رفتارهای نامناسب پدر باید حرمت او را حفظ کند.
مثل نهنگ… توانسته مخاطب را با خود همدل و همراه کند
در ادامه، مطهریراد صحبتش را با پرسشی جدی آغاز کرد؛ قالب کار چیست؟ گفت: بر اساس شیوه نقد عملی، برای بررسی هر متن ادبی نخست لازم است که قالب متن، گونه، و خطوط کلی روایت که شامل محور معنایی و داستان طرح است، مورد بررسی قرار بگیرد تا متر و معیار لازم در راستای سبکشناسی مشخص شود.
وی افزود: قالب ادبی رمان، روایت منثور داستانی است که عناصری سازمانبندی شده شامل وقایع، حوادث و شخصیتها و… دارد. گرچه نمیتوان تعریف جامع و مانعی از قالب ادبی رمان داد، ولی اصول کاربردی عناصر در همۀ تعاریف، مشترک و مشخص است.
این منتقد گفت: آنچه از یک رمان انتظار میرود، داشتن پیرنگی بسیط است. لازم است حوادث و وقایع رمان به حد کفایت باشد؛ وگرنه حتی اگر هزار صفحه هم نوشته شود، نام رمان نخواهد گرفت. از طرفی عناصر داستان باید چنان به کار گرفته شوند که بگوییم با اجرای داستانی مواجهیم. اگر نویسنده از عناصر موجود، کارکرد داستانی بیرون نکشد، قالب متن ادبی، داستان نخواهد بود. در این صورت خواننده شاهد خاطره یا روایت است.
وی افزود: مثل نهنگ نفس تازه میکنم همۀ عناصر لازم را در خود جای داده و از جهاتی مثل زبان موفق عمل کرده است. همچنین به لحاظ اتمسفر کلی و نگاه عمومی حائز اهمیت است؛ زیرا روایت بسیاری از زنان پرکار جامعه است که در حیطۀ تحصیلی و اجتماعی و مشکلات به شخصیت اصلی نزدیکند. در غیر این صورت نیز مخاطبان؛ بهویژه زنان با توجه به تجربۀ زیسته، مشابهتهایی میان اطرافیان خود و اطرافیان شخصیت اصلی مییابند که همین، باعث همدلی و همراهی مخاطبان میشود.
نویسنده باید با درایت به تعدیل روایت کتاب بپردازد
در ادامه عذرا موسوی در بخش دوم صحبتهای خود به ویژگی دیگری از نوشتار زنانه پرداخت: یکی دیگر از ویژگیهای سنت نوشتاری زنان، بیان جزئیات زندگی خانوادگی است. مردان معمولاً کمتر به توصیف ریزهکاریها و دقایق بهظاهر پیشپاافتاده؛ بهویژه دربارۀ زندگی خانوادگی توجه میکنند. اطناب و پرگویی هم مزید علّی همان جزیینگری است. سخن گفتن با خود و یا با زنان دیگر در داستان از ویژگیهای رمان زنانه است. در مثل نهنگ… نیز واگویههای مستوره و کنکاش مسائل، تحلیل آنها و ارائۀ راهکار، پرداختن به موضوعات متنوع و دغدغههای بسیار، اثر را به سوی پرگویی سوق داده است. مسألۀ دیگری که موجب اطناب اثر شده است، فربه بودن آن در برش عرضی است. ماجراهای بسیاری از گذشته و حال بیان شدهاند که به سؤالی از پیرنگ پاسخ نمیدهند، کمکی به تحلیل شخصیت و موقعیت نمیکنند و ضروت رابطۀ علّی آنها شناخته شده نیست. نویسنده میتوانست با درایت به تعدیل روایت بپردازد و بهراحتی بخشی از حجم اثر را بدون اینکه به ساختمان داستان صدمهای وارد شود، کم کند.
وی افزود: نکته قابل تأمل دیگر این است که جستوجوی هویت در رمانهای زنان اغلب با جستوجوی عشق حقیقی همراه است. زنان همواره به نوعی عشق و عاشق اثیری میاندیشند، عشقی متعالی و روحانی که جانشان را لبریز کند. در این آثار، زن و عشق جداییناپذیرند. مستوره نیز نمونه یک زن عاشق است. امیرزاده بهخوبی توانسته واگویههای عاشقانۀ مستوره و شیفتگی او به امیریل را روایت کند. میل مستوره به امیریل نه از روی شهوت و غریزه، که از روی میل به تعالی است. او امیریل را همراه و هممسیر خوبی میبیند. هر چقدر مستوره در خلوت خود در برابر عشق شکننده است، در ظاهر زنی سرسخت و دستنیافتنی است؛ زیرا خود را دمدستی و سهلالوصول نمیداند و مانند شکاری است که صیاد را به دنبال خود میکشد. زنی است که از اشارات عاشقانۀ ناخودآگاهش به تجربۀ عارفانۀ شهودی دست مییابد. هرچند گاهی این عشق با واکنشهای خالی از ذوق امیریل تبدیل به حسرت میشود.
این منتقد گفت: گاهی آثار بسیار ضعیفی با برچسب زنانهنویسی وارد چرخۀ ادبیات شده و میشوند که اصلاً نمیتوان بهعنوان صدایی مستقل و زنانه در عرصۀ ادبیات به آن توجه کرد. پسزمینۀ این آثار معمولاً زن کلافهای است که در دور تسلسل باطل یک زندگی، احساس درماندگی میکند. این زن نه جرأت و جسارت طغیان علیه شرایط موجود را دارد و نه توانایی تطبیق و هضم در این شرایط طاقتفرسا را. در این آثار برخورد با مسائل، حسی و سطحی است و نه تحلیلی و عمیق؛ درحالیکه راوی میتواند یک ذهن تحلیلگرِ قضاوتگر عمیق داشته باشد. در مثل نهنگ… نیز ما با زنی عمیق، دقیق، تحلیلگر و منعطف روبهروییم که بهسادگی از کنار مسائل عبور نمیکند و رشد مییابد.
نویسنده در استفاده از جغرافیای زیسته موفق عمل کرده است
در ادامه فاطمه نفری هم به ضعف پیرنگ اشاره کرد و گفت: پیرنگ جستوجو بستری است که نویسنده میتوانست بهخوبی از آن بهره برده، داستانی پرفرازونشیب رقم بزند که توان این حجم از روایت را داشته باشد و خواننده را پرقدرت دنبال خود بکشد، اما نویسنده چنان غرق درونیات شخصیت شده که از قدرت پیرنگ غافل شده و ضعف پیرنگ و داستانهای فرعی، نویسنده را هرچه بیشتر بهسمت روایت سوق داده است. در نتیجه ردپای زبان داستانی که بر مبنای توصیف، صحنه و تلخیص، نثر داستانی را میسازد و با افزودن لحن، زبانی منحصربهفرد برای داستان خلق میکند، در کار کمرنگ شده است.
وی افزود: نویسنده سعیکرده با پرداخت بوم بندرعباس، لهجه بندری و خلق شخصیتهایی نظیر یوما و بیبی -که نقش پیر خردمند را در داستان ایفا میکند، از ظرفیتهای این جغرافیا بهره بگیرد و تا حد زیادی هم موفق بوده است، اما آنطور که باید و شاید از ظرفیت اقلیم استفاده نشده؛ حالآنکه از منظر فضاسازی، توصیف و صحنهپردازی میتوانست بهتر عمل کند.
داستان-خاطره نیز باید از پیرنگ محکم داستانی برخوردار باشد
در ادامه مطهریراد داشتن پیرنگ حتی در خاطره-داستان را ضروری دانست و ادامه داد: «مستوره که به عنوان راوی، افسار گفتن را دست گرفته، تا فصول آخر کتاب نسبت به اطرافیان موضع دارد و با ادلهای که سعی شده در روایت موجه جلوه کند، سختی زندگیاش را ریزبهریز از گذشته و حال مطرح میکند. در این فرایند، حق به جانب بودن راوی جلوی دیده شدن باقی شخصیتها را تا حد زیادی گرفته است. گرچه مستوره در فصل آخر با تغییر در نگرش خود زندگی بهتری پیدا میکند، ولی نبودن حوادث و رویدادهای بیرونی که به معنی نداشتن صحنه در بدنۀ داستان است، باعث شده مسأله به حد کافی برای داستانپردازی بغرنج نباشد.
وی افزود: خواننده در این کتاب با متنی روایتگونه مواجه است و از این جهت که اثر نمودی از شرح احوال واقعی دارد -حتی اگر واقعی نباشد- قالب خاطره-داستان یافته است. ولی نکتۀ قابل تأمل این است که خاطره-داستان نیز باید از پیرنگ محکم داستانی برخوردار باشد؛ حالآنکه پیرنگ در مثل نهنگ… اجرای داستانی مناسبی نشده است.
این منتقد گفت: همچنین زبان در در بخش اقلیم خوب عمل کرده است. هرچقدر زیادهگویی و اطناب، چابکی را از زبان گرفته و به لحاظ ساختاری خوب عمل نکرده است، ولی آنگاه که پای عشق؛ بهویژه در نسبت با اقلیم به میان میآید، کلام بهدرستی بر جانِ متن مینشیند.»
عالمی ادامه داد: مخاطبان اثر میگویند مستوره به پذیرش رسیده است، اما نقطۀ مکاشفۀ نفس چنین شخصیت خردمند و فرهیختهای که در اثر ساخته شده کجاست؟ کی و چطور به این نقطه رسیده؟ بنابراین بهنظرم اثر در پایانبندی دچار چالش است. بعید است کوتاه آمدن از موضع سیاستورزی و شکست در چنین جامعهای منظور نویسنده باشد؛ مگر اینکه بخواهد بگوید جامعۀ بیهویت و سرمایهزدهای مثل تهران، مستوره را بلعید و چیزی شبیه خودش تحویل داد. اما نشانههای داستان کمتر از اینهاست و نویسنده در این مورد سیاستی نداشته است.
وی افزود: احتمالاً ارائه اثر پیش از انتشار و به صورت مکتوب به مخاطب عام ادبیات، دست نویسنده را بسته و او را سوق داده به سمتی که معمولیتر از آنچه فکر میکند بنویسد. چون تصور کرده ممکن است مخاطب عامش فرصت و ظرفیت دریافت حرفهایش را نداشته باشد. اما ما برای چه رمان مینویسم؟ برای تذکر به خودمان و پیرامونمان. تذکر به کسی که دارد این اجتماع را اداره میکند و در ساختار تحت مدیریتش آب از روزنهای هرز میرود و بهزودی ساختمان را برمیدارد، اما میشود جلوی هرز آب را گرفت.
حواس نویسنده بیش از حد پرت واگویههای مستوره و باطن شخصیتها شده است
فاطمه موسوی در بخش پایانی صحبتهایش به جزئیات عناصر داستانی پرداخت و گفت: نویسنده در داستانش دست به سانسور، و راوی دست به خودسانسوری نزده است. او تمام زوایای پیدا و پنهان زندگی مشترک را عفیفانه و نجیبانه به تصویر کشیده و از عنوان کردن آنها نهراسیده است. او در پس کلماتش این پیام را به خواننده منتقل میکند که هرچقدر هم که آدم خوبی باشی، اگر مهارتهای خوب زیستن و زندگی مشترک را نیاموزی در زندگی حتماً دچار چالشهای جدی خواهی شد.
وی افزود: البته فضاسازی در داستان لنگ میزند و توصیفات کمرمقند، اما شخصیتپردازی قابل قبول است. بی بی، یوما، پدر، مستوره و امیریل پر از جزییات باطنی هستند. بی بی این زن مدبر و قدرتمند که مایه پشتگرمی مستوره است، یومای مهربان با آن گویش زیبا که عطوفت با تاروپود جانش عجین شده، پدر کم حرف، بداخلاق و ناراضی از مستوره در کنار دو شخصیت اصلی داستان، زنده هستند و باورپذیر؛ هرچند که هیچکدام تصویر ندارند و خواننده نمیتواند بهوضوح در ذهنش تصوری از آنان داشته باشد. مسلماً تصویری که از ظاهر این شخصیتها در اذهان خوانندگان وجود دارد، باهم یکی نیست و دلیل آن این است که حواس نویسنده بیش از حد پرت واگویههای مستوره و باطن شخصیتها شده است.»
این منتقد گفت: چهل عدد مقدسی در باورهای اعتقادی ماست و توصیع بزرگان دین همیشه این بوده که برای رسیدن به مقصد و مقصود، چله گرفتن بسیار مفید و اثربخش است و نویسنده آگاهانه از این مسأله بهره برده و سیر تحول مستوره را در چهل بخش تنظیم کرده است. هرچند که فصل چهلم فاصله زمانی زیادی با سایر بخش¬ها دارد و برخلاف سایر فصلها که پر از جزئیات و اتفاقات حتی پیشپاافتاده¬اند، ظاهراً ماجراهای زیادی از دست رفته و نویسنده تنها اشارۀ کوتاهی به آنان کرده است. برای نمونه، آن¬قدر که تولد علی و ریحانه از داستان توان و انرژی گرفته، در عوض حلما در فصل آخر از آسمان در زندگی مستوره افتاده است!
مرضیه نفری در ادامه صحبت فاطمه موسوی دربارۀ باورهای اعتقادی، به مؤلفههای داستان دینی اشاره کرد و گفت: دین، ایمان و معنویت مؤلفههای اصلی داستان دینیاند. داستان میتواند زمینهای باشد برای نشان دادن موقعیتی که این پرسشها و پاسخها بهتر بتوانند مجال ظهور پیدا کنند. در این کتاب بارها و بارها خواننده با این مؤلفهها مواجه شده و پاسخهایش را هم یافته است. گرچه گاهی زیادهگویی راوی این فرصت را از خواننده میگیرد و اجازۀ کشف نمیدهد.
وی افزود: اضطراب و بیپناهی انسان گاهی منتهی به ایمانگرایی و گاهی عصیان میشود و در این میان نویسنده باید به سمت نور حرکت کند. در این کتاب مستوره با کمک آنچه از بیبی و یوما آموخته، راه صحیح را مییابد. زنجیرها را یکییکی از پای خوانندۀ سردرگمِ باز میکند و او را به آرامش میرساند. اگر داستان بتواند باری از دوش خوانندهاش بردارد و او را به یقین و آرامش برساند، رسالت خود را انجام داده است و ما میتوانیم بگوییم با یک داستان دینی مواجهیم. به نظر میرسد مثل نهنگ… خیلی از سؤالها را برای مخاطب خود پاسخ گفته باشد.
این منتقد گفت:همچنین ادبیات دینی باید بهگونهای تدوین و خلق شود که جهانشمول باشد. به عبارت دیگر، به اقتضای یک دوره خاص تولید نشده باشد. این ادبیات باید پاسخگوی بسیاری از نیازهای مردمْ در جوامع گوناگون باشد. به نظر میرسد نویسندۀ تیزبین مثل نهنگ… شناخت خوبی از نیازهای زن امروز مسلمان داشته و شخصیت اصلی را با بسیاری از آنها روبهرو کرده است؛ مسائلی که سالهاست دغدغۀ زنها میباشد؛ حتی اگر به زبان نیاورند. وقتی یک زن عاشق میشود چگونه میتواند همزمان عشق را با عفیف بودن حفظ کند؟، آیا مادر برای فعالیتهای اجتماعی میتواند کودک را به مهد بسپارد؟، برای پیشرفت و ارتقای جایگاه اجتماعی میتوان خانه را ترک کرد؟، در مقابل رفتارهای سنتی و گاه نادرست پدر چگونه باید رفتار کرد؟ آیا میتوان با چنین پدری قطع ارتباط کرد؟. در مثل نهنگ نفس تازه میکنم نویسنده از اشعار ایرانی، ادبیات فولکور و لهجه و آیات قرآن بهکرات استفاده کرده است و این ظرفیت ادبیات دینی است که میتواند مانند یک نهاد زنده و پویا عمل کند و مقولات مختلف فرهنگی، سنن، باورهای مردم، روابط اجتماعی و… را در کنار مضامین دینی مطرح سازد.
وی ادامه داد: نویسنده از اندیشههای استاد صفائی حائری و تفسیر المیزان علامه طباطبائی بیشترین بهره را برده است، اما این حجم از دادهها در ذهن تهنشین نمیشود و گاه از دست میرود.
نفری در بخش پایانی نشست به نقش طبیعت در داستان هم اشاره کرد و گفت: در بینش اسلامی، طبیعت خود مهد رمزوراز بسیاری است. ازاینرو در آثار دینی، طبیعت باید حضوری چشمگیر داشته باشد. نویسندۀ دینی نمیتواند در خلوت و انزوا بنشیند و اثر دینی خلق کند. او باید بین مردم باشد و با همان چالشها مواجه باشد. امیرزاده خیلی جاها از ظرفیت دریا، هوای گرم و شرجی جنوب، موجها و درختهای نخل استفاده کرده است.
وی افزود: در ادبیات دینی، انسان و تمامی رویدادها و اشیاء و حوادث پیرامونش با یکدیگر ارتباط پایداری دارند. در مسیر شناخت رویدادها، انسان میتواند خود را بهتر بشناسد. مستورۀ حساس، عصبانی و ناراحت ابتدای داستان را با زن آرام و منطقی که دنبال ساختن و پذیرش مسائل خود است، مقایسه کنید. او در ۴۸۰ صفحه توانست مسائلش را بشناسد، بپذیرد و راهحلهایی مبنی بر باورهای دینی خود و همسرش بیابد و گرهگشایی کند.
همچنین انجمن ادبی خورشید هر ماه یک کتاب را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. در بیستونهمین نشست گروه داستانی خورشید، مجموعهآثار نوجوان هادی حکیمیان بررسی میشود.
مهر