هفتاد سال پیش در این هفته، خبری منتشر شد مبنی بر اینکه دانشمندان ساختار مارپیچ دوگانه DNA را کشف کردهاند، این کشف نشان میداد ماده ژنتیکی که تمام حیات را رمزگذاری میکند، به شکل دو رشته پیچ خورده است که توسط رشتههای شیمیایی به هم متصل شدهاند.
ساختار DNA در سه مقاله پشت سر هم که توسط سه دانشمند که نامهایشان حالا بسیار مشهور است، توضیح داده شد.
اما در میان دانشمند محقق، روزالیند فرانکلین شیمیدان هم بود که مدت کوتاهی پس از آن بر اثر سرطان تخمدان درگذشت و نقش او نادیده گرفته شد.
در عوض، جیمز واتسون و فرانسیس کریک جایزه نوبل را با موریس ویلکینز، همکار فرانکلین گرفتند، کتابهای پرفروش نوشتند و به طور مفصل در مورد اینکه چگونه ساختار DNA را با استفاده از دادههای گرفته شده از یک تصویر نمادین ، موسوم به عکس ۵۱ کشف کردند، توضیح دادند.
این عکس پراکنش پرتوهای ایکس توسط ساختار مولکولی DNA را نشان میداد. این عکس که توسط ریموند گاسلینگ، داگرفته شده بود، اما بدون تفسیر متخصص کار یعنی فرانکلین، این عکس نمیتوانست آنقدر الهامبخش کشف DNA باشد. اینکه چشم مجرب فرانکلین تا چه اندازه مسیر کشف را هموار کرده است، از آن زمان تاکنون موضوع بحث بوده است.
اکنون، دو دانشمند که زندگ نامهای درباره واتسون و کریک مینویسند، در نامهای نادیده گرفته شده و یک مقاله خبری منتشر نشده از دهه ۱۹۵۰، جزئیات بیشتری را در مورد مشارکت فرانکلین در افشای مارپیچ دوگانه DNA کشف کردهاند.
متیو کاب جانورشناس و ناتانیل کامفورت، مورخ پزشکی، در تفسیری به مناسبت سالگرد انتشار مقالات نیچر در سال ۱۹۵۳ مینویسند: «این اسناد با هم بیانگر روایت متفاوتی از کشف مارپیچ دوگانه هستند. فرانکلین در حل مسئله ساختار DNA نقش مساوی با دو دانشمند دیگر داشت.
کاب و کامفورت آرشیو یادداشتهای فرانکلین را بررسی کردند تا ایدههای او را بازسازی کنند و نشان دهند که چگونه شاگرد سابق ماری کوری بسیار بیشتر از تصویری که اغلب به آن معروف است، میدانسته است.
فرانکلین اندازهگیریهای دقیق زیادی از تصاویر پراش اشعه ایکس خود انجام داد و دادههای خود را در یک گزارش غیررسمی ثبت کرد. هنگامی که یافتههای او به دست واتسون و کریک راه یافت، از این یافتهها- بدون اجازه او – برای تأیید مدل نظری DNA آنها استفاده شد.
فرانکلین قبلاً در یادداشتهای سمینار خود در سال ۱۹۵۱، سمیناری که واتسون در آن شرکت کرده بود، توضیح داده بود، این مولکول یک “مارپیچ بزرگ با چندین زنجیره، با فسفاتها در خارج و پیوندهای بین مارپیچی فسفات-فسفات در داخل است.
اما واتسون و کریک مطمئناً نسبت به کار دیگران بیاعتنایی شدیدی نشان دادند، و دادههایی را برای پشتیبانگیری از نظریههای خود در مورد شکل DNA گردآوری کردند. اما کاب و کامفورت به اسناد تازه کشفشده استناد میکنند تا روایتی کاملاً متفاوتی را تعریف کنند.
فرانکلین یک خارجی ساده لوح نبود که راه خودش را دنبال کند. کشف ساختار DNA محصول کار دو تیم بود.
جوآن بروس روزنامهنگار در مقاله منتشر نشدهای که با مشورت فرانکلین به صورت پیشنویس تهیه کرده بود، مینویسد: «آنها با هم ارتباط برقرار میکردند، هر از گاهی کار یکدیگر را تأیید میکردند، یا بر سر یک مشکل مشترک دست و پنجه نرم میکردند.»
بازگویی کاب و کامفورت تلاش میکند تا فرانکلین را به عنوان «عضوی مساوی» از یک چهار نفری که مسئله مارپیچ دوگانه را حل کرد» بشناساند، اما همچنین نشان میدهد که چه اتفاقی میافتد زمانی که یک فرد در میدان دانش اینقدر مشهور میشود و فرد دیگری به فراموشی سپرده میشود.
کاب و کامفورت پیشنهاد میکنند که این واتسون بود که واقعیت را در کتاب پرفروش سال ۱۹۶۸ خود، مارپیچ دوگانه، تحریف کرد و روزی را که عکس ۵۱ را برای اولین بار دید به عنوان یک «لحظه یورکا» قلمداد کرد.
کاب و کامفورت مینویسند، این روایت – که واتسون میتوانست در یک نگاه تشخیص دهد که فرانکلین برای ماهها چه چیزی را از دست داده بود – بیمعنی است. چقدر بیمعنی است که تصور کنیم که فرانکلین، به عنوان شیمیدان ماهر، نمیتوانست دادههای خودش را بفهمد، در حالی که واتسون، که یک فرد مبتدی در کریستالوگرافی، بلافاصله متوجه اهمیت عکس شد.
کاب و کامفورت نشان میدهند که واتسون و کریک در مقالهای در سال ۱۹۵۴ اعتراف کردهاند که فرمولبندی ساختار DNA ما بدون دادههای فرانکلین، غیرممکن بوده. آیا این به منزله اعتراف اجمالی به گناه است یا تصدیق سخت کوشی همتایانشان؟ شاید هر دو درست باشد.
فرانکلین به چند دلیل نتوانست خود را بشناساند و به اصطلاح حقش را از جامعه علمی بگیرد. فرانکلین به تنهایی کار میکرد و از دنیای مبادلات غیررسمی که واتسون و کریک در آن غوطهور بودند، به دور بود.
فرانکلین بر جمعآوری و تجزیه و تحلیل کامل دادههای پراش اشعه ایکس خود قبل از فرمولبندی هر مدلی از نحوه تناسب DNA با یکدیگر اصرار داشت و مقاله او و گاسلینگ در سال ۱۹۵۳ تنها پس از درخواست فرانکلین برای گنجاندن آن در Nature در کنار دو مقاله دیگر منتشر شد.
کاب و کامفورت مینویسند: «تصحیح داستان فرانکلین بسیار مهم است، زیرا او الگویی برای زنانی است که وارد علم میشوند. او با تبعیض جنسیتی معمول آن زمان روبرو شده بود که برخی از آنها هنوز هم وجود دارند.»