درخونگاه سومین اثر سیاوش اسعدی بعد از “حوالی اتوبان” و “جیب بر خیابان جنوبی” ست. دوفیلمی که اگر چه زیاد نظر منتقدین و مخاطبان را جلب نکردند، ولی قصه و روایت خوبی حداقل برای قشرخاصی داشتند.
اسعدی، اما آنطور که انتظار میرفت در اثر سومش نه تنها گامی فراتر برنداشت که عقب گردی ناامید کننده داشت. درخونگاه را شاید بتوان بیشتر حاصل اشتباهات دواثر قبلی فیلمساز دانست تا تجربیاتش.
آغاز فیلم نوید یک قصهی خوش پایان (نه الزاما پایان گل و بلبل) و خوش روایت را به مخاطب میدهد. اما به نیمهی فیلم که میرسیم باگهای قصه کم کم رخ مینمایند.
از همینجاست که باحوصلهترین تماشاگر هم کم کم حوصله اش از خورده پیرنگهایی که باید جذابیت قصه را بیشتر میکردند هم سر میرود. قصه هم در هسته و هم در نحوه روایت بشدت ضعیف است و هرچه به پایان نزدیکتر میشود تماشاگر را برای دیدن یک پایان عالی ناامیدتر میکند.
پیام اصلی قصه چیست؟ شخصی که تازه از ژاپن برگشته و رکیکترین توهینها را نثارشان میکند بدنبال اندوختهی پنهانش نزد مادرش بازمیگردد. اینکه مادر باهمدستی پدر و خواهرش امانتیش را بخیال مرگش خرج کرده اند، چندان اتفاق عجیب و وهم انگیزی نیست که سناریست بخواهد اینطور روی جذابیت آن حساب کند.
قصه در بیان شعار و درون مایه اش آنقدر اَلکَن است که تماشاگر هاج و واج نمیداند بعد از فیلم چه نتیجهای بگیرد: ژاپن بد است؟ پولهایمان را دست مادرمان ندهیم؟ به زنان ولگرد فراری از دست پلیس پناه دهیم؟
قصه با اینکه سعی در حفظ ارزشهای حیایی بعنوان لوتی که برگشته تا سهم خود و اطرافیانش را از زندگی بگیرد دارد در کمال ناباوری آنها را زمین میزند. اگر حیایی قهرمانی ست که رَکَب میخورد، ضد قهرمان کیست؟ جوان اول فیلم برای مادر و خانواده اش بازگشته، اما وقتی میفهمد پولهایش را خرج کرده اند، آنها را ترک میکند.
گویی که این شخصیت لوتی صفت فقط پولهایش برایش مهم بوده. علاوه بر کاستیهای مشهود قصه، فاجعهی بعدی در شخصیت پردازی است. کارکترها در خوشبینانهترین حالت هم ناقص خلق شده اند. هر کدام از کارکترها موجودات ناقص الخلقهای هستند که در عرض فیلم رها شده اند تا خود بخود جای درست خودرا پیدا کنند، که پیداهم نمیکنند.
شاید بهترین شخصیت اصطلاحا درآمده، پدر با بازی عالی محمود جعفری باشد که با همان حضور در نیمهی دوم فیلم توانسته تاحد زیادی در ذهن مخاطب بشیند.
پرداختن به موضوعات با دیده دههی شصتی تعریف غریبی از درخونگاه نیست. از اعتیاد آتقی وار گرفته تا علاقهی سمبلیک مادر و پسر به کتلت. اصلا کتلک و علاقه به کتلت مادر کلیشهای از سینمای ایران است. شخصیتهای فرعی هم عملا از دایره شناخت مخاطب دور میمانند و در حد دیالوگ گویی تنزل پیدا میکنند.
درخونگاه از سناریو بسیار ضربه خورده، طوری که حتی اگر سکانسهای اروتیک و بزن بهادریش راهم بیشتر میکرد باز یک سروگردن از فیلمفارسیهای گذشته کمتر بود.
درخونگاه بلاتکلیف است. آنقدر بین لوتی مسلک بودن و تحمل خیانت و عشق خانواده و برادر مفقودی و داماد قاچاقچی و پیرزن بی هویت افلیج دست و پامیزند که با تیتراژ آخر، همانجا در ذهن مخاطب میمیرد.
منبع:سلام سینما