ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه طوسی، معروف به فردوسی و مقلب به حکیم طوس و حکیم سخن، شاعر حماسهسرای ایرانی است که در قرن چهارم میزیست و خالق یکی از بزرگترین آثار ادبیات کهن فارسی یعنی شاهنامه است. ۲۵ اردیبهشتماه با عنوان روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده، به همین مناسبت، خبرنگار ایکنا از اصفهان گفتوگویی با مسعود آلگونه، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان انجام داده است که متن آن را در ادامه میخوانید.
تأثیر فردوسی بر زبان فارسی و بهتبع آن، هویت ایرانی را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا زبان فارسی و هویت ایرانی را میتوان وامدار شاهنامه دانست؟
مسئلهای که در باب هویت مطرح میکنیم، بلافاصله در حوزه علوم اجتماعی و یا فلسفه نیز بیان میشود. گروهی از افراد مسئلهای به نام هویت ایرانی دارند و خواهان این هستند که بگویند آنچه بهعنوان هویت ایرانی قائلیم و نیز تاریخ ما از هزارههای باستان تا اکنون، بهعنوان امری واحد مفهوم بوده است یا خیر؟ اگر مفهوم بوده، پس چرا سعدی و حافظ از ایران ستایشی نکردند و چرا فردوسی به این سمت میآید و ایرانی که میگوید در برابر انیران قرار میگیرد، کجاست؟ آیا همین جغرافیای فعلی است یا یک جغرافیای وسیع و آرمانی؟ بنابراین، باید بدانیم که هویت بهعنوان شاخصه از پیش تعیینشدهای که بتوانیم به آن مراجعه کنیم و بگوییم به این هویت ایرانی میگویند، ظاهراً وجود ندارد. این هویت متکثر است و در دورههای تاریخی متفاوت، شاخصههای خاص خودش را دارد؛ یعنی هویت من در قرن ۱۵ با هویت شاهاسماعیل صفوی درباره ایرانی بودن به یک مفهوم واحد ارجاع داده نمیشود. پس چیزی که به آن هویت میگوییم، در مقاطع تاریخی همواره مفهوم یکسانی به ذهن یک شهروند منتقل نمیکند.
به نظر میرسد هویت با مفهوم یکهبودن و مرکزیبودن در ارتباط است. بنابراین، سیستمهای ناسیونال ملیگرا تمرکز زیادی بر هویت دارند؛ گویی هویت امری یکه است که جز این، فاقد آن وجه آرمانی است که من ادعا میکنم. بنابراین، هیتلر از ذیل ناسیونالیسم بیرون میرود، ستیزش را براساس آنچه چیستیاش با چیستی ژرمن در تقابل است، قرار میدهد و به سمت یهودیستیزی میرود. هویت همواره در ارجاع به امر واحد ساخته میشود. بنابراین، مفاهیمی مثل ناسیونالیسم، مرکزگرا هستند و دولتهای مرکزی، یکپارچگی ارضی و زبان و فرهنگ واحد را ارزش میدانند؛ یعنی ما که زبان واحدمان در سراسر ایران، فارسی است و بعد فردوسی هم کوشیده تا آن را احیا کند، احساس شکوه داریم، همانطور که فردوسی میگوید: «پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و بارانش ناید گزند»
اقوامی که در این سرزمین به گویشها، زبانها و لهجههای متفاوت زندگی میکنند، در درون زبان فارسی هضم میشوند. انگار سلسله مراتب قدرت به ما میگوید زبان واحد، قوم واحد، نژاد واحد و هویت واحد نباید باشد؛ یعنی وحدت زبانی را مثل وحدت نژادی و یکپارچگی ارضی، مفاهیم همتراز تلقی میکنیم و چون اینگونه تلقی میکنیم، بار ارزشی مثبت به آنها میدهیم. طبیعتاً کسی که بتواند یکپارچگی ارضی سرزمین ما را حفظ کند، به او میبالیم و فردوسی یکپارچگی زبان و فرهنگ ما را حفظ کرده است.
ما گاهی اوقات دچار یک خطای روششناختی میشویم و باید توجه داشته باشیم زبان بر بستر تاریخ تحول پیدا میکند و آفریده میشود. در کنار این تحول تاریخی ممکن است بعضی از افراد که به آنها کاتالیزورها میگویند، روال تغییر و تحول را دستکاری کنند. مثلاً، حمله نورمنها از سرزمین گل به انگلیس چیزی حدود ۱۵ هزار لغت فرانسوی در فرهنگ انگلیسیها به جا گذاشت. بنابراین، آیا زبان انگلیسی فاقد هویت است یا هویت دارد؟ اولین چیزی که باید به آن توجه کنیم، این است که زبان در بستر تاریخ تحول پیدا میکند و ایستا نیست تا یک نفر با نوشتن شاهنامه تضمین کند که زبان فارسی حفظ میشود. دکتر میرجلالالدین کزازی تماماً فارسی صحبت میکند، ولی چرا نمیتواند فردوسی زمان ما شود؟ در این بستر تاریخی که تحول زبان پیش میرود و تغییراتی اتفاق میافتد، ما مسئلهای به نام زبان معیار داریم. در فرهنگی که ما را به سمت کشف چیستی میبرد، هویت با وجود قول به تکثر، همواره در ارجاع به یک مسئله مرکزی خودش را شناسایی میکند که این مسئله میتواند زبان، جغرافیا، دین، آیین یا نژاد باشد.
یک سرمایه نمادین میتواند جهت تاریخی را عوض کند. بعد از اینکه فردوسی به سرمایهای نمادین تبدیل میشود، نمونه اعلایی از مفهوم واحدی به نام هویت است و میتواند به مرجعی تبدیل شود که همواره هویت ایرانی و زبان فارسی در ارجاع به او برای ما معنا شود.
مسائلی که فردوسی با آن روبرو میشود، به لحاظ رویکرد عقلانی چگونه است؟
اسطورهها اساساً ضدعقلانیاند و فردوسی از آنجایی که در عصر خرد وارد شده، عقلانی عمل کرده است. فردوسی عنصر غیرعقلانی را به شکل تمثیل عقلانی جلوه میدهد و از آنجایی که در عصر خرد بوده، در برخورد با عناصر غیرخردگریز، دو شیوه را انتخاب میکند؛ یکی اینکه هرآنچه خردگریز نیست، جای کار ندارد و دوم اینکه هرآنچه خردگریز است، از راه رمز و تمثیل به آن معنا میبخشد.
آیا شاهنامه درباره مسائل امروز جامعه حرفی برای گفتن دارد و میتواند راه برونرفت از چالشها و مسائل را به ما نشان دهد؟
من قائل به این نیستم که یک اثر ادبی قرار است در معاصریت، مسئلهای را حل کند، چون باور دارم که امر هنری کاملاً خودبسنده و فاقد غایت است، گو اینکه غایت اخلاقی باشد. مسائلی که در فلسفه، تاریخ و هنر مطرح میشوند، ویژگی خاص خودشان را دارند. تاریخ متوجه امر جزئی و فلسفه متوجه امر کلی است و هنر میکوشد که امر جزئی را کلی کند. در نتیجه، چیزی است بین تاریخ و فلسفه.
ایکنا