- فرهنگی

درباره رمان «امریکایی آرام» گراهام گرین، اثری با دغدغه‌های فلسفی و نقدهای سیاسی

گراهام گرین رمان «امریکایی آرام» را بین سال‌های ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۵ نوشت، وقتی که به عنوان خبرنگار هفته نامه «نیو ریپابلیک» به منطقه هندوچین رفته بود.

همه ما شجاع، عدالت طلب، آزادی خواه و در یک کلام قهرمانیم، منتها تا یک لحظه پیش از آزمون، تا پیش از محک خوردن. از دیدگاه فلاسفه وجودگرا یا اگزیستانسیالیست ها، آن سنگ محکی که عیار آدم‌ها را برملا می‌کند، قرارگرفتن در وضعیت‌های ویژه و استثنایی یا به قول آن‌ها «موقعیت‌های مرزی» است.

وقت‌هایی که باید انتخاب‌های سخت بکنیم، دست به گزینش‌های هزینه زا و خطرساز بزنیم، با گوشه امنمان وداع کنیم و ایضا وارد مهلکه شویم. گراهام گرین، راوی و شخصیت اصلی رمانِ «آمریکایی آرام» یعنی تامس فاولر را در چنین موقعیتی قرار می‌دهد. فاولر خبرنگار انگلیسی سن وسال دار و خسته و محافظه کار، دو سال است در ویتنام درگیری فرانسه با نیرو‌های تحت رهبری کمونیست‌ها در شمال این کشور را پوشش می‌دهد. عزیزترین و مهم‌ترین چیز‌های دنیا برای او در این کشور و زمانه بحران زده، بودن با فوئونگ، زن جوان و زیبای ویتنامی و به هپروت رفتن است.

اما آمدن جوانی آمریکایی به نام آلدن پایل او را از کناره زندگی و زیستن در سایه به در می‌کشد و در موقعیتی مرزی قرار می‌دهد. پایل مأمور سازمان سیاست و برای اجرای برنامه‌های آمریکا و مداخله در بلبشوی ویتنام به این کشور آمده و البته در این بین فوئونگ را هم می‌قاپد. اتفاقاتی می‌افتد و و فاولر ناگزیر است نسبتش را با جهان و وضع موجود مشخص کند و درنتیجه در سمتی بایستد. رویارویی انسان با خویشتن البته یکی از وجوه این رمان است. بُعد دیگر اثر، مسئله استعمار است و دخالت قدرت‌ها در کشوری ثالث که بهایش را مردم بی گناه می‌دهند.

پیش بینی باتلاق آمریکا و نادیده گرفتن بلای کمونیست‌ها

گرین این رمان را بین سال‌های ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۵ نوشت، وقتی که به عنوان خبرنگار هفته نامه «نیو ریپابلیک» به منطقه هندوچین رفته بود. فرانسه به عنوان استعمار کهنه نفس‌های آخرش را در ویتنام می‌کشید و آمریکا به عنوان قدرتی تازه با اعتماد به نفسی که پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، می‌خواست نقش آفرین باشد و جلو پیشروی کمونیست‌ها را بگیرد و سیاست هایش را نه با روش استعمارگران پیشین که با متد خودش پیاده کند. گرین «با دوراندیشی فوق العاده پیامد‌های مصیبت بار مداخله آمریکا در ویتنام را پیش بینی کرد.» ۱ 

آن هم در نیمه اول دهه ۵۰ میلادی و زمانی که «هنوز ویتنام در رادار خوانندگان غربی نبود، زمانی که سیاست خارجی و قدرت نظامی ایالات متحده هنوز به عنوان نیرو‌هایی برای ایمن کردن جهان برای دموکراسی تلقی می‌شد.» ۲ گراهام گرین شامه تیزی داشت، بوی باتلاقِ پیش روی آمریکایی‌ها را از دور حس کرده بود. وقتی کمتر کسی حواسش بود، وقتی سیاست مداران داشتند مرد‌های جوان و ساده (آلدن پایل نمونه‌ای از این افراد ساده لوح است) را در خطوط منظم به سمت آن باتلاق رژه می‌بردند. اما برخی منتقدان نقد‌هایی بر این رمان داشتند؛ نویسنده خطر کمونیست‌ها و کمونیسم را نادیده گرفته و از کنار بلایی که این ایدئولوژی می‌تواند نازل کند گذشته بود.

در صورتی که سال‌ها پیش از انتشار رمان، جوجه‌های ناقص الخلقه شر سر از زیر مرغ کُرچِ پنهان کاری و پروپاگاندای روسیه شوروی و استالین درآورده بودند. طبل رسوایی از بام افتاده بود، بسیاری از کهنه کمونیست‌های اروپایی و آمریکایی که از آزادگی و درایت بهره‌ای حداقلی داشتند، از این ایدئولوژی اعلام برائت کرده و حتی برای روشنگری و جبران گناهِ همراهی با آن، مقاله‌های افشاگرانه و خودانتقادی هم نوشته بودند. هر چند کَرگوشانِ مغز گرو داده مسخ شده‌ای بودند که هم زمان که در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی از گرسنگی گوشت اسب یخ زده سق می‌زدند، برای طول عمر استالین دعا می‌کردند.

الکساندر سولژنیتسین، نویسنده روس که صابون سیستم استالینی به تنش خورده بود، این افراد را «جماعت مخلص» می‌نامید که هیچ چیز نمی‌توانست چشمشان را باز کند. رابرت گراهام دیویس در مقاله‌ای با عنوان «در زمانه ما هیچ کس بی طرف نیست» که در سال ۱۹۵۶ در «نیویورک تایمز» منتشر شد به این نکته مغفول در «آمریکایی آرام» اشاره کرده و نوشته است گراهام گرین هزاران نفری را که «هر هفته از کشور‌های کمونیستی فرار می‌کنند تا به عنوان انسان زندگی کنند» به یاد نمی‌آورد و نادیده می‌گیرد.

شخصیت‌هایی به نمایندگی از تفکرات سیاسی

شخصیت‌ها در این رمان گراهام گرین را‌ می‌شود نماینده جناح یا تفکر سیاسی یا وضعیت کشورشان دانست. پایل، جوان خوش قیافه و آرمان گرا و البته پرت آمریکایی که دنیا را از دریچه تئوری‌هایی می‌بیند که از کتاب‌ها یاد گرفته. فاولر، انگلیسی پا به سن گذاشته که دنبال آرامش و دوری از درگیری است. فوئونگ، دختر جوان و بلاتکلیف ویتنامی که برای آینده اش دست و پا می‌زند و از کنار انگلیسی پیر به سوی آمریکایی جوان می‌رود و بعد دوباره از ناچاری به مرد انگلیسی برمی گردد که یک بار هم دستش در وعده دروغی که درباره آینده به دختر داده رو شده است.

شر بی گناهان

آلدن پایل، فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد، جاسوسی است که در پوشش کارمند هیئت کمک‌های اقتصادی به ویتنام آمده است. پشتوانه فکری او کتاب‌هایی است که خوانده و به طور خاص آثار نظریه پردازی به نام یورک هاردینگ. دانشمندی که معتقد است در سرزمین‌های خارجی مانند ویتنام نه کمونیسم جواب می‌دهد، نه استعمار، بلکه یک «نیروی سوم» بهترین نتیجه را دارد. ژنرال تِه، قلدر بی قاعده و اصول، همان نیروی سومی است که آمریکا به پایل مأموریت داده از او حمایت کند. پایل در نخستین دیدارش با فاولر از او می‌پرسد: «هیچ وقت کتاب‌های یورک هاردینگ را خوانده اید؟»

فاولر می‌گوید: «وقتی آدم مدت درازی در جایی می‌ماند، دیگر راجع به آنجا چیزی نمی‌خواند.» پایل از او می‌خواهد او را با این کشور و مردمش آشنا کند و دوستی شان از اینجا آغاز‌ می‌شود. فاولرِ دنیادیده، پایل را جوانی خام می‌داند که آرمان گرایانه و برطبق نظریه‌هایی که در گوشش خوانده اند با جهان و آدم‌ها روبه رو می‌شود، نیت خیر و دلی پاک دارد. اما همین جوان می‌تواند با نیت خیرش مسیر جهنم را سنگ فرش کند.

ژنرال تِه با مواد منفجره‌ای که پایل و آمریکا در اختیارش قرار داده اند در میدانی عمومی در سایگون بمب گذاری می‌کند و باعث کشتار زنان و کودکان و مردم بی گناه می‌شود. فاولر با سرزنش به پایل که چند چکه خون بیگناه روی کفشش است می‌گوید: «نیروی سوم و دموکراسی ملی همین الان روی کفش راستت ماسیده.» پایل مبهوت می‌گوید: «تِه این کار را‌ نمی‌کرد. مطمئنم که‌ نمی‌کرد. کسی فریبش داده است. کمونیست ها…» و فاولر با خود می‌گوید: «حصاری که از حسن نیت و نادانی به دور خود کشیده بود، رخنه پذیر نبود.»

گناه پایل همین حصار حسن نیتی است که دور خود کشیده و البته سادگی جوانانه اش. شر بی گناهان که از نادانی یا ساده لوحی شان برمی خیزد آن چیزی است که گراهام گرین چند بار از زبان فاولر که راوی داستان است به آن اشاره می‌کند. یک جا به ویگو، افسر پلیس فرانسوی که مأمور پیگیری پرونده قتل پایل است می‌گوید: «خدا خودش همه را از شر [..]نیکوکاران حفظ کند.» و در جایی دیگر، پس از انفجار و شنیدن آن حرف ساده لوحانه از پایل با خود واگویه می‌کند: «همیشه بری از گناه اند. یا باید مهار شوند یا نابودشان کرد.»

فاولر پایل را قربانی همین ساده باوری و دنباله روی بی فکرش از نظریه‌ها می‌داند. وقتی ویگو، افسر پلیس از فاولر می‌پرسد: «این یورک هاردینگ کیست؟» فاولر می‌گوید: «همان کسی که دنبالش می‌گردید. او بود که از راه دور پایل را کشت. [..]پایل وقتی به اینجا آمد پر از ایده‌های یورک هاردینگ بود. [..]اشتباه پایل این بود که خواست ایده‌های او را به مرحله عمل دربیاورد. هاردینگ چیزی درباره نیروی سوم نوشته بود. پایل درصدد تشکیل چنین نیرویی برآمد – آن هم با [ژنرال تِه]مردکی راهزن که ۲ هزار نفر را دور خودش جمع کرده بود و یک جفت ببر دست آموز.» ایده‌ها این چنین از راه‌های دور و بعید قربانی می‌گیرند.

برای انسان ماندن باید موضع بگیرید، آقای فاولر

رویارویی انسان با خویشتن یکی از جنبه‌های دوگانه این اثر است که «گرچه کارمایه فلسفی نویسنده است، اما هیچ جا به صراحت بیان نمی‌شود و باید از خلال رویدادها، خاصه تعارضات درونی قهرمان حکایت، و تصمیم‌هایی که‌ می‌گیرد بدان پی برد».۳ 

آبشخور فکری گراهام گرین مذهب کاتولیک و فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیست‌ها براین باورند که انسان آن چیزی است که اراده می‌کند، چیزی است که از خود می‌سازد، انتخاب‌هایی است که‌ می‌کند و آن چیزی است که در عمل بروز می‌دهد. این موقعیت‌های مرزی هستند که باعث می‌شوند ما با خود روبه رو شویم و در نتیجه تصمیمی که‌ می‌گیریم از توهمی که درباره خود داریم خارج شویم. «موقعیت‌های مرزی، اوضاع و احوالی می‌شود که فرد، خود و جهان را بهتر می‌شناسد. انسان در زندگی روزمره – که هیچ اوضاع استثنایی وجود ندارد – از خود و بعضی واقعیت‌های جهان غافل است.» ۴ 

تا وقتی در موقعیت‌های خطیر قرار نگیریم واقعا نمی‌دانیم کی هستیم و بنابراین درباره خود در توهم هستیم. یاسپرس می‌گوید: «فیلسوف رواقی، اپیکتتوس، سرچشمه خود را در وضعیت‌هایی می‌داند که باعث می‌شود، از ضعف و درماندگی خود، آگاه شویم.» ۵

فاولر تمام تلاشش این است که از رویارویی با خویش و تصمیم گیری و دست به عمل زدن در موقعیت‌های مرزی شانه خالی کند و قسر در برود. تا پیش از آمدن پایل هم در این کار موفق است، اما حضور او فاولر را در تنگنا می‌گذارد. پایل یار فاولر را از چنگش درآورده و در کشتار هم دست داشته، اما فاولر اقدامی علیه او‌ نمی‌کند. وقتی یک انقلابی ویتنامی به نام هنگ از او می‌خواهد برای اجرای نقشه قتل پایل با آن‌ها همکاری کند، فاولر باز هم طفره می‌رود.

هنگ به او می‌گوید: «دیر یا زود هر کس اگر بخواهد انسان بماند، باید موضع بگیرد.» فاولر قولی نیم بند می‌دهد، هنوز مطمئن نیست که همکاری خواهد کرد یا نه. در این موقعیت سخت، سمت درست می‌ایستد یا نه. «گرفتاری قهرمان داستان در این است که با توجه به وضع آشفته آدمیان و با در نظر گرفتن خطاها، ریا‌ها و دروغ ها، می‌خواهد تعهد قبول نکند و در همه احوال ناظر بی طرف باشد.» ۶ تا اینکه پایل به دیدارش می‌آید و حرف‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل می‌شود فاولر را از بلاتکلیفی در‌ می‌آورد. پایل در گفت وگویش با فاولر می‌گوید: «من هم احتمال ندارد تغییر کنم – مگر با مرگ.» فاولر انفجار میدان و کشته شدن بچه‌ها را به یاد پایل می‌آورد و‌ می‌پرسد: «حتی با واقعه امروز صبح هم نه؟ آیا این ممکن نیست تغییری در نظریات انسان بدهد؟»

پایل می‌گوید: «این‌ها را باید تلفات جنگ دانست. البته اسباب تأسف شد، ولی آدم تیرش همیشه به هدف نمی‌خورد و به هرحال در راه مقصود صحیحی مردند. [..]به تعبیری می‌شود گفت به خاطر دموکراسی مردند.» اینجاست که فاولر تصمیم نهایی را‌ می‌گیرد و زیر بار مسئولیت انتخاب می‌رود. دیگر امیدی به تغییر این جوان خام ندارد: «ناگهان احساس خستگی عمیقی کردم. دلم می‌خواست زودتر برود و بمیرد.»
فاولر عاقبت تن به موضع گیری می‌دهد و ثابت می‌کند انسان محکوم به آزادی و انتخاب چیزی است و باید چیزی باشد بیش از تخته پاره‌ای بر موج… هر چند گاهی هم تخته پاره‌ای بیش نیست.

اقتباس سینمایی تحسین شده

از «آمریکایی آرام» دو اقتباس سینمایی با همین نام ساخته شده است؛ یکی سال ۱۹۵۸ که جوزف ال. منکیه ویچ آن را کارگردانی کرد. او اثری ساخت متفاوت با ایده و نگاه نویسنده و آن قدر قصه را تغییر داد که صدای گراهام گرین را درآورد. فیلیپ نُیس که سال ۲۰۰۲ فیلم دیگری براساس این رمان ساخت، بسیار بیشتر به اثر وفادار ماند. اما یک بدبیاری هم آورد؛ حمله تروریستی به برج‌های دوقلو در سال ۲۰۰۱ باعث شد که این فیلم که نقد‌های جدی به سیاست‌های آمریکا در ویتنام داشت، با یک سال تأخیر روی پرده برود. البته، هم فیلم نقد‌های مثبت گرفت و هم مایکل کین که نقش فاولر را بازی کرده بود، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد.

شهرآرانیوز

دیدگاهتان را بنویسید