سینمای اسپانیا تا پس از مرگ فرانکو در ۱۹۷۵ خارج از مرزهای داخلی بسیار کم شناخته بود. طبق قانون اِل کادیّو اسپانیا سینمائی دولتی و پدرسالارانه داشت در ۱۹۴۷ یک مدرسهٔ فیلم بهنام مرکز پژوهشهای سینمائی (IIEC) در مادرید تأسیس شد که در دههٔ ۱۹۵۰ تحرکی به سینمای اسپانیا بخشید از جمله راهاندازی هفتهٔ فیلم ایتالیا در مه ۱۹۵۱ . بنا به گفتهٔ مارشا کیندر در این هفته فیلمهای نئورئالیستی معاصر ایتالیا به نمایش درآمدند و غالب آنها امکان نمایش عمومی نیافتند.
همین شرکت UNINCI بود که بونوئل را به اسپانیا دعوت کرد تا در آنجا فیلم ویریدیانا (۱۹۶۱) را بسازد، و هنگامیکه این فیلمِ ضدرژیم جایزهٔ بزرگ جشنوارهٔ کن را ربود دولت اجازهٔ فیلمسازی این شرکت را فسخ کرد. در ۱۹۶۲ وزیر اطلاعات فرانکو، اِمانوئل فراگا ایریبارن، یک سینهفیل (دوستدار سینما) را به مدیریت کل امور سینمائی کشور منصوب کرد که خوزه مادریاگارسیا اِکسکودِرو نام داشت و همو بود که IIEC را تحت عنوان EOC (مدرسهٔ دولتی سینما) سازماندهی تازه کرد و سیاست حمایت از تولیدات ملی را آزادانهتر ساخت تا زمینهای برای سینمای نوین اسپانیا فراهم کند، و از دل همین آزادسازی بود که فیلمهائی چون دژخیم (۱۹۶۳) از برلانگا، عمه تولا (۱۹۶۴) از میگل پیکاتزو، نُه نامه به برتا (۱۹۶۵) از باسیلیو مارتین پاتینو، و نخستین فیلمهای مهم کارلُس سائورا (۱۹۳۲) از اسپانیا سر برآوردند. بهویژه سائورا با یک سلسله کمدی سیاه که آشارا تحتتأثیر بونوئل بودند، از جمله شکار (۱۹۶۵).نعنای یخزده (۱۹۶۷) و باغ لذایذ (۱۹۷۰)، در دههٔ ۱۹۶۰ بهعنوان بهترین کارگردان اسپانیائی به جهان معرفی شد. در همین دوره فرانکو کابینهٔ جدیدی در ۱۹۶۹ تشکیل داد و یک دستراستی بهنام آلفردو سانچِزیِیّا را بهجای فراگا برگزید و بِیّا تا سال ۱۹۷۳ در مقام وزیر اطلاعات اسپانیا باقی ماند.
سومین و حاصلخیزترین مرحلهٔ سینمای نوین اسپانیا از ۱۹۷۳ آغاز و تا به امروز ادامه داشته است. از روزی که آدمیرال لوییس کارِرو بیانکو جانشین انتصابی فرانکو در ۱۹۷۳، توسط باسکها به قتل رسید. دیگر حرکت ملی بهسوی عادیسازی غیر فالانژیستی تقریباً قطعی شد. سالهای آخر فرانکو دوران خوش یا دیکتابلاندا (دیکتاتوری نرم) بود، سالهائی که گاه شاهد پیدایش فیلمهائی کاملاً متفاوت با کنایههای سیاسی بودند – دخترخاله آنجلیکا (۱۹۷۳) و جوجههای کلاغ (هر دو سائورا، ۱۹۷۵ ـ برندهٔ جایزهٔ ویژه داوران، کن، ۱۹۷۶)؛ عشق کاپیتان براندو (۱۹۷۴) از خیمه دِ آرمینیان؛ تعطیلات طولانی ۳۷(۱۹۷۵) از خیمه کامینو؛ پاسکوال دوآرنه (۱۹۷۵) از ریکاردوفرانکو، و شکارچیان غیرقانونی (۱۹۷۵) از خوزه لوییس بورو.
شجاعانهترین فیلمی که در این دوره ساخته شد، روح کندوی عسل (۱۹۷۳) از ویکتور اِریس، برندهٔ تعدادی جایزهٔ بینالمللی، روایتی است بهشدت نمادین از زندگی کسانیکه در جنگ داخلی اسپانیا بازنده شدند. فرانکو که سالها به شدت بیمار بود در بیستم نوامبر ۱۹۷۵ در هشتاد و دو سالگی درگذشت. از آغاز ۱۹۷۷ ممیزی بهکلی کنار رفت و نخستین انتخابات آزاد پس از چهل سال برگزار شد و در ۱۹۷۸ یک قانون اساسی دموکراتیک برای اسپانیا تدوین شد. با خروج اسپانیا از سیاهی فاشیسم، در فاصلهٔ یک دهه، اقتصاد این کشور با اقتصاد اروپا و جهان گره خورد و توانست مراکز پخش فیلم تازهای برای نسل کارگردانهائی که از EOC سر برآورده بودند، از جمله برلانگا، بارِدم، سائورا و دیگران به راه اندازد. در این دوره بود که برلانگا از تبعیدِ خود خواستهاش از فرانسه بازگشت و به ساختن فیلم در وطن خود پرداخت. از آن جمله، تفنگ ملی (۱۹۷۷) که فیلم طنزآمیزی است دربارهٔ سالهای آخر دیکتاتوری فرانکو، و فیلمهائی از این دست که مورد توجه قرار گرفتند. پس از آن بارِدم به تریلرهای سیاسیِ دورانِ پس از فرانکو روی آورد، از جمله هفت روز در ژانویه (۱۹۷۸)، که بازسازی مستندگونهای است از جریان قتلِ برخی از حقوقدانهای کمونیست در ۱۹۷۷ توسط تروریستهای سیاسی در مادرید.
اما همین واقعه تأثیر عمیقی بر فارغالتحصیلان IIEC، از جمله خوان آنتونیو باردم (متولد ۱۹۲۲) و لوییسگارسیابرلانگا (متولد ۱۹۲۱)، بهجا گذاشت و مسیر آیندهٔ سینمای اسپانیا را تعیین کرد. همکاری این دو تن یکسال بعد در فیلم خوش آمدید آقای مارشال (۱۹۵۲) ثمر داد که با طنزی در باب شکوفائی یک روستای کوچک اسپانیای، به واسطهٔ طرح مارشال، موفقیت بسیاری کسب کرد و در جشنوارهٔ کن تقدیر شد.
این کارگردان در ادامهٔ این دهه مستقلاً فیلمهای طنزآمیزی دربارهٔ مسائل اجتماعی ساختند ـ باردم با فیلمهای مرگ یک دوچرخهسوار (۱۹۵۵ ـ برندهٔ جایزهٔ بینالمللی منتقدان جشنوارهٔ کن) و خیابان اصلی (۱۹۵۶ ـ برندهٔ جایزهٔ بینالمللی منتقدان جشنوارهٔ ونیز) و برلانگا با فیلمهای کالابوش (۱۹۵۶) و هر پنجشنبه یک معجزه (۱۹۵۷). باردم و برلانگا در کنار فیلمسازی با شرکت در جلسات گفت و شنود سالامانکا که سمیناری ملی دربارهٔ سینما بود، و در بهار ۱۹۵۵ برگزار شد، و در آن برخورد واقعگرایانه با بیماریهای معاصر اجتماعی مورد تأکید قرار گرفت، مسیر آیندهٔ سینمای اسپانیا را طرح ریزی کردند. آنها همچنین با همکاری در تأسیس UNINCI، یک شرکت مستقل تولید فیلم در ۱۹۵۱، موجب سقوط اقتصادی CIFESA شدند.
این کارگردان در ادامهٔ این دهه مستقلاً فیلمهای طنزآمیزی دربارهٔ مسائل اجتماعی ساختند ـ باردم با فیلمهای مرگ یک دوچرخهسوار (۱۹۵۵ ـ برندهٔ جایزهٔ بینالمللی منتقدان جشنوارهٔ کن) و خیابان اصلی (۱۹۵۶ ـ برندهٔ جایزهٔ بینالمللی منتقدان جشنوارهٔ ونیز) و برلانگا با فیلمهای کالابوش (۱۹۵۶) و هر پنجشنبه یک معجزه (۱۹۵۷). باردم و برلانگا در کنار فیلمسازی با شرکت در جلسات گفت و شنود سالامانکا که سمیناری ملی دربارهٔ سینما بود، و در بهار ۱۹۵۵ برگزار شد، و در آن برخورد واقعگرایانه با بیماریهای معاصر اجتماعی مورد تأکید قرار گرفت، مسیر آیندهٔ سینمای اسپانیا را طرح ریزی کردند. آنها همچنین با همکاری در تأسیس UNINCI، یک شرکت مستقل تولید فیلم در ۱۹۵۱، موجب سقوط اقتصادی CIFESA شدند.
در این دوره ویسنته آراندا (متولد ۱۹۲۶) با فیلم تغییر جنسیت (۱۹۷۷) و خیمه دِ آرمینیان (متولد ۱۹۲۶) با آشیانه (۱۹۸۰) هر دو زندگی خانوادههای سرکوبگر اسپانیائی را به تصویر کشیدند و خوزه لوییس بورو (متولد ۱۹۲۹) در فیلم سابینا (۱۹۷۹) به اسطورهٔ سیاستِ جنسی زده سدهٔ نوزدهم در اَندُلُس پرداخت. کارلوس سائورا نیز در این دوره با فیلمهائی چون زندگی من، اِیلیز (۱۹۷۷)، چشمهای بستهشده (۱۹۷۸)، مادربزرگ صد ساله شد (۱۹۷۹)، و بجُنب، بجُنب! (۱۹۸۰) به فیلمسازی با چهرهٔ جهانی بدل شد. سائورا از آن پس با سهگانهٔ رقصِ آنتونیوگادِس – عروسی خون (۱۹۸۱)، اقتباسی از نماشنامهٔ گارسیا لورکا؛ کارمِن (۱۹۸۳)، برگرفته از اپرای ژرژ بیزه، و عشق نفرینشده (۱۹۸۶)، برگرفته از بالهٔ مانوئل دِ فایا – خود را متمایز ساخت.
او در ۱۹۸۸ با حماسهای تاریخی دربارهٔ سفر اکتشافی و ناموفق یک اسپانیائی در ۱۵۶۰ بهنام لوپه دِ آگیره در آمازون (این داستان همچنین دستمایهٔ ورنر هرتزوگ در فیلم آگیره، خشم خدایان [۱۹۷۲] قرار گرفته است) پرهزینهترین فیلم اسپانیائی (هشت میلیون دلار) تا این زمان را به نام اِل دورادو (۱۹۸۸) کارگردانی کرد. او در سالهای اخیرتر به خاطر فیلم افسوس، کارملا! (۱۹۹۰) مورد تقدیر مقامات اسپانیائی قرار گرفت. این فیلم با هزینهٔ نسبتاً پائین به تالارهای موسیقی سرگرمکنندهای میپردازد که در جریان جنگ داخلی ثروتمند شدند و ما را به یاد کمدیِ کلاسیک ارنست لویبچ، بودن یا نبودن (۱۹۴۲) میاندازد.
او در ۱۹۸۸ با حماسهای تاریخی دربارهٔ سفر اکتشافی و ناموفق یک اسپانیائی در ۱۵۶۰ بهنام لوپه دِ آگیره در آمازون (این داستان همچنین دستمایهٔ ورنر هرتزوگ در فیلم آگیره، خشم خدایان [۱۹۷۲] قرار گرفته است) پرهزینهترین فیلم اسپانیائی (هشت میلیون دلار) تا این زمان را به نام اِل دورادو (۱۹۸۸) کارگردانی کرد. او در سالهای اخیرتر به خاطر فیلم افسوس، کارملا! (۱۹۹۰) مورد تقدیر مقامات اسپانیائی قرار گرفت. این فیلم با هزینهٔ نسبتاً پائین به تالارهای موسیقی سرگرمکنندهای میپردازد که در جریان جنگ داخلی ثروتمند شدند و ما را به یاد کمدیِ کلاسیک ارنست لویبچ، بودن یا نبودن (۱۹۴۲) میاندازد.
با ورود خانم پیلار میرو (متولد ۱۹۴۰) به جرگهٔ فیلمسازان اسپانیائی نسل دوم کارگردانهای نوگرای اسپانیا مورد توجه بیشتری قرار گرفت. میرو که ابتدا برای تلویزیون فیلم میساخت (تلویزیون اسپانیا، RTVE، تأسیس در ۱۹۵۹)، با فیلم سینمائی جنایت کوشا (۱۹۷۹) نزد معدود منتقدانِ آزادی بیان به یک چهرهٔ شاخصِ داخلی (کازاسِلبِر) بدل شد. این فیلم براساس حادثهای در ۱۹۱۲ ساخته شده که دو تن از اعضاء گارد ملی زارع بیگناهی را بیرحمانه شکنجه کرده بودند تا وادارش کنند به قتلی که نکرده بود اعتراف کند. نمایش این فیلم کوتاهزمانی از جانب مقامات نظامی ممنوع شد و میرو خود به اتهام افترا محاکمه و تبرئه شد. هنگامیکه سرانجام جنایتِ کوئنسا در ۱۹۸۱ به نمایش درآمد به سرعت پرفروشترین فیلم اسپانیائی شد و نخستوزیر سوسیالیست، فیلیپ گونزالس، که به تازگی انتخاب شده بود، میرو را به مدیریت کل سینمای کشور منصور کرد.
بنا به گفتهٔ پیتر بساس میرو یک طرح حمایتی کامل از تولیدکنندگانِ فیلمهای با کیفیت بالا و کارگردانهای معتبربرنامه ریزی و اجرا کرد که باعث رشد و رونق سینمای اسپانیا گردید.
بنا به گفتهٔ پیتر بساس میرو یک طرح حمایتی کامل از تولیدکنندگانِ فیلمهای با کیفیت بالا و کارگردانهای معتبربرنامه ریزی و اجرا کرد که باعث رشد و رونق سینمای اسپانیا گردید.