داستان این نمایش چگونه شکل گرفته است؟
– داستان نمایش در واقع اقتباسی از رمان «اوبلوموف» اثر گنچاروف است که در مورد اوبلوموف است که بیهوده و رخوت آلود روی تخت افتاده است و به دلیل وقایعی که در اطرافش می گذرد، توان بلند شدن از تخت را ندارد.
در این مقطع زمانی چرا این متن را برای اجرا انتخاب کردید؟
– این متن از چند جهت برایم مهم بود؛ یکی از مهم ترین نکات موضوع رمان بود که فکر می کنم حرف زیادی داشت. این رمان آن چه را لازم است امروز گفته شود، می گوید. از سوی دیگر از نظر بار ادبی و سابقه این رمان، رسالتی برگردنم تهاده شد که اقتباسی از آن داشته باشم. فکر می کنم آن چیزی که در رمان «اوبلوموف» گفته می شود، برای دنیای امروز هم لازم و ضروری است.
«اوبلوموفیسم» و مسئله تنبلی که نمایش در موردش حرف می زند، چقدر به فضای جامعه ما نزدیک است؟
– اوبولوموف مکتبی زاده از دل رمان است و بر پایه رخوت و پوچی که به انسان دست می دهد، ساخته شود که این پوچی هم دلایلی دارد و فرد در اثر دوری از یکسری موارد که خودش یا جامعه برایش ایجاد کرده، دچارش می شود. فرد در این حال مدینه فاضله ای برای خودش می سازد که هر چقدر هم قشنگ باشد، اما به دلیل شرایطی که برایش پیش آمده، آن فضا منفعل است. من چند مدل اقتباس از رمان داشتم که در نهایت به این روایتی که نمایش می دهم، رسیدم.
به عنوان یک جوان دهه شصتی چه تنبلی هایی در نسل خود می بینید؟
– اتفاقا خط خوبی برای بحث پیرامون نمایش ماست. وقتی می گویم ما برای فرار از قصه گویی به سراغ فرم می رویم، در این جمله معنای نوعی تنبلی نهفته است. قصه ما به سمت فرم بود و تنبلی را به نقد می کشید و فضاهایی را روایت می کرد که پیرامون تنبلی بود. امروز تئاتر ما از همین نمایش فرم های صرف پر شده است. متاسفانه تئاتر ما به این سمت رفته است که فرد دو راه دارد. احساس خیلی از آدم هایی هم که تئاتر کار می کنند، همین است. شرایط این حال را ایجاد کرده.
تئاتر مراوده تماشاگر و بازیگر است. این تعریف به این سمت رفته که مخاطب می رود پیش بازیگر که یا بخندد یا هیجان زده شود. در حالی که تئاتر بر پایه تفکر چیده شده است، شاید چند سال پیش من هم این حرف ها را شعار قلمداد می کردم و عده ای شاید امروز همین حس را نسبت به صحبت های من داشته باشند. این که تماشاچی و آرتیست، کجا ایستاده اند و چرا، بحث زیادی دارد. نسل ما و حتی قبل تر از ما تنبلی های زیادی کردیم. ما ملت متفکری هستیم.
وضعیت این تنبلی را امروز و در نسل های جدید چگونه می بینید؟
– امروز که در دهه 90، سی سالگی را رد کرده ام، فکر می کنم درصدی از تنبلی های مان توجیه برای کار نکردن است. مثلا فکر می کنم چرا ما همیشه در مدرسه به بچه هایی که خیلی درس می خواندند، می گفتیم خرخون! چه دلیلی داشت؟ یا کسی که کارش را خیلی دقیق و خوب انجام می دهد، چرا از نظر بقیه احمق شمرده می شد؟ انگار اصل را بر کار نکردن گذاشته ایم! ما این اصل را در کار و زندگی شخصی به کار برده ایم، در حالی که باید می دانستیم جامعه یک زنجیره است و همه باید کارشان را درست انجام دهند. کسی که کارش را درست انجام ندهد و وظایفش را بر گردن دیگری بیندازد، اصلا افتخار نیست. این شرم آور است!
منظور از تنبلی هنری دقیقا چیست؟
– اتفاقا اصلا روی این مسئله حساس نیستم. فکر می کنم همان طور که در زندگی هر کس را در گور خودش می گذارند، در هنر هم هر کس را با کارنامه هنری خودش می سنجند. هیچ کس نسبت به دیگری مسئولیتی ندارد. منتقدهایی داریم که البته باید سازنده باشد نه غرض ورزانه. نقد پیکره تئاتر را قوی می کند. آنچه بزرگ ترین ضربه را به هنر ما زده است، موضوع کپی کاری است. کپی کردن از تنبلی می آید. فرد باید تکلیف خودش را بداند؛ یا می تواند کار کند یا نمی تواند، تقلید از چالش های بسیار شدید هنر ماست. این جمله را که می گویند «کپی باشد، اما خوب باشد»، اصلا نمی فهمم. باید سعی کنیم ایده خودمان را داشته باشیم. ایده گرفتن اصلا بد نیست، اما جزء به جزء کپی از یک اثر مثابه دقیق تنبلی است.
تا آنجا که می دانیم با وجود این تنبلی بعد از زمان فارغ التحصیلی هشت اثر را به صحنه برده ای. با وجود تنبلی ذاتی آیا پارتی داشته اید که این امکان فراهم شده؟
– نه واقعا. همه چیز برمی گردد به قبل تر از دانشگاه. من در هنرستان طراحی صحنه خواندم و در دانشگاه بازیگری را ادامه دادم. موضوع این است که ما باید بگردیم دنبال این که هر کس چرا به سمت تئاتر آمده است. ما عاشق غر زدن هستیم. یک زمانی فرد آمده به سمت رشته تئاتر، چون در رشته های دیگر نمی توانسته موفق باشد و فکر کرده تئاتر کاری حسی است و بالاخره یه کاری خواهد کرد! در حالی که این طور نیست و تئاتر مادر همه رشته های هنری است. مجموعه ای از همه هنرها در تئاتر جمع شده است.
کسی که تئاتر می خواند، باید عالم و فیلسوف باشد و بتواند مدیریت کند و از هر هنری مطلع باشد. من جدا از این که می نویسم و کارگردانی می کنم، طراحی و مجسمه سازی هم انجام می دهم. این برای من لازم است. بازیگر هم باید همه این هنرها را بداند. هنرمند باید تلاش کند و با اعتماد به نفس و تلاش کار کند. با هم تعارف نداشته باشیم، ما کتاب خوان نیستیم و این خیلی اهمیت زیادی دارد. گوشی های موبایل واقعا همه ما را کشته و کتاب باید باز شود تا آگاه شویم. دو خط کتاب می خوانیم، چشمان مان بسته می شود، در حالی که ساعت ها تلفن همراه دستمان است خودم را از بقیه جدا نمی کنم.
هر انسانی ممکن است دچار چالش شود و بحثی نیست. احساس نیاز به مطالعه و تئاتر باید ایجاد شود. فرد باید بداند اندیشه اش در تئاتر شکل می گیرد و حتی سینما این طور نیست. فرانسوی ها می گویند قومی که تئاتر ندارد، فرهنگ هم ندارد. این مسئله بسیار مهم است. اگر ما تئاتر نداشته باشیم یا تئاتری داشته باشیم که تماشاگر را فراری می دهد، ضرر خواهیم کرد و در ایران سریع تماشاگر فرار می کند. مخاطب ایرانی فکر می کند تئاتر غول حوصله سربر است و به اجبار باید برود و تماشا کند و این تصور باید با اجراهای درست و اندیشمندانه از بین برود.